جنبش سبز دربرابر ائتلاف جنگطلبان جهانی با مستبدان داخلی
چکیده :منطق سیاسی رهبران جنبش سبز منطقی ظریف و دشوار است. هم باید بههوش باشند تا جنبش سبز به خاطر مخالفت با این یکی آلت دست دیگری نشود، هم باید در عین حفظ این موازنهی منفی، اهمیت و اولویت منطق ایجابی خود را اثباتکند. این سیاستی اصیل است نه تبعی، که مشتقی از شبهمسألهی این مستبدان داخلی یا آن جنگطلبان جهانی باشد....
کلمه – محمدمهدی مجاهدی: اهمیت یادداشت اخیر میرحسین موسوی در این است که مسیر ظریف و خطیر جنبش سبز را در هنگامهی نفسگیری که از سرمی گذرانیم نشانگذاری میکند. مسیری که پیمودن آن به شرحی که در پی میآید به رفتن بر لبه ی تیغ میماند. این متن که حاشیهای است بر یادداشت اخیر میر حسین موسوی تحلیلی است از تعیین مرزها و مختصات و نقشهی راهی که در یادداشت میرحسین موسوی ترسیمشده است.
شناسایی ابعاد تهدید: تهدید بیسابقه و پر-ساز-و-برگ جهانی علیه منافع ملی ما با صدور قطعنامهی جدید تحریمها علیه ایران در شورای امنیت و نیز تصویب تحریمهای مکمل بعدی از سوی آمریکا و اتحادیهی اروپا بهشدت بالاگرفتهاست. تهدیدی که برخی، متکی بر قرائن پرشمار و شواهدِ بسیار، آن را پیشدرآمدِ تهدید نظامی امنیت ملی ایران میدانند. شدت، تعداد و لحن مقالاتی که در نشریات پرخواننده و معتبر منطقهای و بین المللی طی یکی، دو ماه اخیر منتشر شدهاند، همگی در توجیه حملهای نظامی به ایران، چه در مقیاس محدود چه همهجانبه، هشداردهندهاست. بر اینها بیفزایید برآمدن شواهد آشکار و نیز نقل قولهای تهدیدآمیز و پراکندهای که از محافل رسمی و غیررسمی دیپلماتیک مبنی بر شکلگیری اجماعی قدرتمند برای تهدید نظامی ایران نشتکردهاست.
اما امروز امکان فعلیتیافتن تهدید امنیت و منافع ملی ایران بهخاطر تقارن با سه عامل دیگر از درون نظام سیاسی کشور به طرزی بیسابقه افزایشیافتهاست. یکی، افت و تنزل بی سابقهی توان کارشناسی و تصمیمسازی در کشور؛ دیگری، تغییر اولویتها و دغدغههای مهمترین بازوی دفاعی کشور، که به کانونیشدن دغدغههای سیاسی و اقتصادی در مأموریتهای سپاه انجامیده است؛ و بالأخره، زوال مشروعیت ملی و بینالمللی.
واقعیت آن است که گرچه شاید چنین اجماعی در این سطح و با این شدت بیسابقه باشد، اما پیشتر هم کیان ملی ما معرض تهدیدهایی از این دست بودهاست، این بار اما سه تفاوت بزرگ وجود دارد. اولاً، رکن سیاست خارجی و نیز مدیریت اقتصادی کشور خصوصاً در دوران اصلاحات با برخورداری از انباشت سرمایهی تخصصی و کارشناسی دو دههی نخست جمهوری اسلامی به سوی تنشزدایی از مناسبات بینالمللی کشور و بهدستگرفتن ابتکار عمل و جلب اعتماد و همکاری برای توسعهی مناسبات سیاسی و اقتصادی در سطح منطقهای و جهانی، حرکتی محسوس و مؤثر کرد.
ثانیاً، سپاه در دههی نخست شکلگرفت و بالید و در کورهی جنگی نابرابر آبدیدهشد وسربلند از عهدهی مسؤولیت دفاع از کشور برآمد و ناماش نشان افتخار ملی گشت و به مهمترین رکن نظامی کشور تبدیلشد. مداخلهی سپاه در اقتصاد در دههی دوم اما مقدمهای شد برای ورود سپاه به عرصهی سیاسی در دههی سوم. اما تنها در خلال یکی، دو سال اخیر است که درگیریهای سیاسی و اقتصادی سپاه آشکارا به سطح آمده و تعیین کنندهی حرکات و سکنات آن شدهاست. رکنی نظامی با این همه مشغله و درگیری اقتصادی و سیاسی نه تنها قدرت بازدارندگی سابق را نخواهد داشت بلکه، مستمسکی به دست بیگانگان خواهد داد تا به بهانهی دستداشتن نظامیان در بسیاری از صنایع اساسی و بنگاههای پولی و مالی و اعتباری مهم کشور، دامنهی تحریمها را تا آنجا بگشایند که در نهایت چیزی جز خفگی اقتصادی و صنعتی و بنبست مدیریتی باقی نماند.
همین نظامیسازی نظام سیاسی کشور است که تا حدود بسیاری سومین زمینهی تهدید را هم فراهمآوردهاست. پیش از این، همان مقدار از علایم حضور حکومت قانون، دموکراسی و جمهوریت با همهی کاستیها، هر چه که بود، اعتباری کم و بیش رو-به-رشد و حریمی تا حدودی قابل احترام برای کشور فراهم آوردهبود؛ چیزی که بهویژه با صحنهآرایی انتخاباتی و نمایش نظامی پس از آن – در اعمال بیمهار و نامتناسب خشونت علیه شهروندان بیدفاع- ناگهان و یکسره بر باد رفت.
زوال مشروعیت اخلاقی و آسیب پذیری در برابر تهدید خارجی: تهدیدها علیه کشور ما بی سابقه نیست با این تفاوت که در دوران هشت سالهی ریاست جمهوری بوش پسر، دولت آمریکا و سیاستهای نومحافظهکاران بهمرور به پایینترین تراز مشروعیت اخلاقی در درون آمریکا و نیز نزد افکار عمومی جهانی رسید، در حالی که همزمان، ایران در دوران آقای خاتمی از اعتبار و مشروعیتی بیسابقه در سطح جهانی برخوردار شدهبود. تراز منفی مشروعیت جهانی نومحافظهکاران در مقایسه با سرمایهی مشروعیت اخلاقیای که ایران در دوران خاتمی اندوخت، مانعی بزرگ دربرابر شکلگیری اجماعی مؤثر و منتهی به تهدید نظامی علیه ایران شد. اما این سرمایهی کمیاب و بی بدیل و مؤثر امنیتی کشور، همچون برفی در برابر آفتاب تموز بی تدبیری و ندانم-کاری آب شد و آبرویی که به خون دل ذرهذره اندوخته شدهبود یکباره به باد رفت. به قول حافظ، «الله، الله که تلفکرد و که اندوخته بود!»
دیروز حتی اگر «بر ما بسی کمان ملامت» کشیدهبودند، باز هم اعتبار بین المللی دوران اصلاحات آبروی «شقایق با داغ زاده ای» را تداعی میکرد که جمال صلحجویانهاش حجتی چندان موجه بود که عرق شرم بر پیشانی دشمنان قدیمی این ملت مینشاند و ایشان را تا مرز عذرخواهی آشکار به خاطر تطاولی که بر این ملت در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کردهبودند میکشاند. امروز اما، غمگینانه باید این واقعیت تلخ را باورکرد که لمپنیسم دیپلماتیک دولتیان کنونی ما در کنار سیاستهای حق-بهجانب اوباما توانستهاست اجماعی سیاسی را این بار بر پایهای اخلاقی علیه کشور ما بازسازی و استوارکند که دیگر افکار عمومی جهانی هم در همراهی با آن چندان احساس گناه یا اشتباه نمیکند. این ابعادِ مخاطراتِ بزرگی است که میرحسین موسوی در یادداشت اخیر خود نسبت به آن هشدار دادهاست.
معرفی ائتلافیْ پوشیده علیه منافع ملی ایران میان دشمنان داخلی و خارجی دموکراسی: درست است که امروز مانند بسیاری اوقات دیگر در سی سال گذشته شمشیر تهدید خارجی بالای سر ملت ما ست، اما آنچه آن را این بار از همیشه بیشتر آخته است ائتلافی است نانوشته و پیچیده اما نه بیسابقه میان میل داخلی به استبداد با سیاستهای پسا-استعماری جهانی. اینها دو لبهی همان قیچی تهدیدی هستند که در طول تاریخ سیاسی معاصر ما بارها رشتههای امنیت و منافع ملی ما را همراه با صدها هزار امید به آبادی و آزادی و استقلال بریدهاند و برباد دادهاند. اینجا ست که باید هوشمندانه این ائتلاف را با همهی پوشیدهگی و پیچیدهگیاش شناساییکرد و برای رهایی از یکی از دو سوی آن، به دام دیگری درنغلتید.
همانطور که با پناه بردن به دامان گسترده و سیاه میل به استبداد داخلی نمیتوان از منافع ملی دربرابر سیاستهای پسا-استعماری قدرتهای بزرگ محافظتکرد، نباید هم از سوی مقابل خاماندیشانه بازیچهی دومی برای تحدید و مهار اولی شد. نباید گذاشت هیچ یک از این دو از جنبش سبز و سرمایههای مردم ایران بازیچهای علیه دیگری بسازد. این هشداری است که موسوی به روشنی در این یادداشت میدهد: او از یک بر سویهی ضد-مردمی تهدیدهای نظامی و تحریمهای اقتصادی از سوی بیگانهگان انگشت مینهد، و از سوی دیگر سرّ آسیب پذیری بیسابقهی کشور دربرابر این تهدیدها را نشان میدهد که چیزی نیست جز میل داخلی به استبداد، گریز از حکومت قانون، پرهیز از مشورت با نخبهگان دلسوز،اقتصادیشدن سپاه ،فراموشی حقوق مردم و از دست دادن مشروعیت ملی و بینالمللی.
عدم تقارن منطق جنبش سبز و منطق حریفاناش در داخل و خارج: مسألهی کلیدی در این میان این است که منطق سیاسی جنبش سبز در عدم تقارنی تمامعیار با منطق سیاسی حریفان داخلی و بین المللیاش شکلگرفتهاست: این امر طبیعی است و دور از انتظار هم نیست که به اقتضای رئالیسم سیاسی همهی دشمنان، رقبا و شرکای کشور ما در سطح جهانی و منطقهای در پی تأمین منافع ملی خود ولو به قیمت نادیده گرفتن منافع ملی ما باشند، و البته که هستند؛ آنچه که غیر طبیعی و به دور از انتظار است این نکته است که دولتیانِ بر مصدر امور، نه در ایدهئولوژی مصرح سیاسیشان منافع ملی را قدر میدانند و برصدرمینشانند، و نه در عمل با این همه منافع خصوصی اقتصادی که دارند به منافع ملی اولویتی می دهند، و نه اگر هم بخواهند، با این همه نادانی انباشته و حذف نیروهای زبدهی کارشناسی، دیگر یارای آن را دارند که منافع ملی را تأمینکنند. به قول موسوی: این جریان منفعتطلب مایل به استبداد حتی ممکن است حاضر باشد «در خفا برای تامین منافع کوتاه مدت خود بر سر منافع عالی ملی تن به سازش های خفت بار دهد.»
اما جنبش سبز جنبشی است سیاسی که در گام نخست در پی احیای سرفصلهای فراموششدهی حقوق مدنی و سیاسی مردم در قانون اساسی موجود و احیای ارزشهای اخلاقی دین و بازگشت به قواعد دموکراتیک یک نظام جمهوری است، و در این مسیر همواره سیاست خود را مشروط به تأمین منافع ملی میداند. منافع ملی برای جنبش سبز، هم معیار انتخاب اهداف است هم میزان سنجش وسایل و انتخاب راه. و این است سرّ عدم تقارنی که منطق سیاسی جنبش سبز را از منطق سیاسی حریفان و رقیباناش در داخل و خارج متمایز میکند. دقیقاً از هماین رو ست که پیشبردن جنبش سبز بر اساس این منطق به رفتن بر لبهی تیغ میماند، چون در این راه نه میتواند و نه مجاز است با هیچیک از دو حریف و رقیب داخلی و خارجی خود علیه دیگری همپیمان شود یا به هیچیک از آنها علیه دیگری میلکند، چون در هر دو حال این منافع ملی خواهدبود که قربانی خواهدشد.
تمایزنهادن میان مسأله و شبه-مسأله: با این همه، به نظر من آن چه یادداشت اخیر موسوی را از نظر افقگشایی راهبردی برجسته میکند، گشودن راز یک شعبدهی بزرگ دربارهی برنامه ی هسته ای ایران است. شعبدهای که راززداییاش مشتقی است از شناسایی درست ابعاد تهدید و معرفی آن ائتلاف پیچیده و پوشیده میان میل داخلی به استبداد از یک سو و رویکرد پسا-استعماری قدرتهای بزرگ در منطقه از سوی دیگر.
برنامهی ایران برای دستیابی به انرژی هستهای برنامهای است با پیشینهای که به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد، در زمان جنگ و دولت سازندگی و اصلاحات هم با همهی افت-و-خیزها تداوم یافتهاست و از نظر فنی پیشرفتهاست.اما بحران سیاسی و بینالمللی با بهانهی برنامهی هستهای ایران وقتی به اوج خود میرسد که هم جنگطلبان بینالمللی و هم متحدان استبدادجوی ایشان در داخل در یک تشخیص به اشتراک میرسند: برقراری نظمی دموکراتیک در ایران که نمایندهی خواست عموم مردم و مدافع منافع ملی ایران و حافظ منابع بینانسلی ایرانیان باشد، خطرناک است. برای آنها که تعلیق حکومت قانون و تعطیل قواعد جمهوریت را در داخل کشور دنبالمیکنند چنین نظمی خطرناک است چون در این صورت دست ایشان از منابع ثروت و قدرت و منافع بادآوردهی آن کوتاهمی شود. برای جنگطلبان حرفهای که همچنان با منطق نومحافظهکاری به مهندسی منطقه میاندیشند چنین نظمی مزاحم و خطرناک است چرا که با چنین حاکمیتی نمیتوان برنامههای مداخلهجویانه را در منطقه پیشبرد و جریان منافع کلان اقتصادی را، که مشروط به برقراری همین ستیزهجویی منطقهای است، تأمینکرد. این تفاهم بر سر پیشگیری از شکلگیری نظمی دموکراتیک در ایران، سابقهای دارد که به مبارزات مردم ایران برای ملیسازی صنعت نفت بازمی گردد.
اما در شرایط حاضر، این تفاهم نانوشته به قالبزدن و غالبکردن یک شبهمسأله به جای مسألهی واقعی تحولات سیاسی ایران از سوی هر دو سر این ائتلاف انجامیدهاست. هر دو سر ائتلاف دریافتهاند که با دمیدن در ابعاد برنامه ی هستهای ایران و مبالغهای گزاف دربارهی اهمیت آن و گرهزدن همهی ابعاد سیاست ایران و حتی موجودیت ایران به برنامهی هستهای کشور با کمهزینهترین به خواست مشترکشان میرسند که همان پیشگیری از شکلگیری نظمی دموکراتیک در کشور است. جنگطلبان بینالمللی با یافتن حربهای کارآ و برنده برای توجیه افزایش روزافزون فشارها بر ایران و راندن اوضاع به بنبست مواجههی نظامی، راه مداخله و حضور در منطقه را باز و هموار نگهمیدارند، و ضمناً از این طریق با تخریب عمقی، مؤثر و تدریجی زیرساختهای زندگی شهری، هم با فشاری که از مسیر تحریمها بر کسب-و-کار و زندگی عموم مردم و خصوصاً طبقهی متوسط میآورند، و هم با بهانهی سرکوبی که به خاطر بحرانی شدن شرایط به دست نیروهای سرکوبگر میدهند، شکلگیری نظمی دموکراتیک را برای مدتی بلند دیگرباره به تعویق میاندازند. اینان ترجیح میدهند مستبدانی ضعیف شده را حفظ کنند تا بتوانند معامله را بر سر بقای آنها استمرار بخشند و هر دو سوی این معامله استمرار آن را بر شکلگیری نظمی دموکراتیک در ایران ترجیح میدهند، حتی اگر این ترجیح، به قیمت حراج منابع و منافع ملی تمام شود .
اما این شبهمسأله است. جاانداختن این شبهمسأله نفعی را که باید به دشمنان داخلی و خارجی دموکراسی در ایران برساند، خواهدرساند. اما این شبهمسأله هم مانند همهی شبهمسألههای دیگر قابل حل نیست، چون مسأله از اساس بد طراحی شده است، یا درستتر بگوییم، اساساً برای حلشدن طراحی نشدهاست. آیا تحریم یا حملهی نظامی پیگیری این پروژه را از سوی حکومت ایران منتفیمیکند؟ بهسختی بتوان نشانداد مطالعهای مستقل و معتبر پاسخی مثبت به این پرسش دادهباشد. آیا اعتماد از دسترفتهی جامعهی جهانی به ایران را بازمی گرداند؟ روشن است که نه. آیا پیآمدهای جهانی و منطقهای آن قابل پیشبینی و کنترل است؟ باز هم پاسخ منفی است. اما برای آنها که بر طبل جنگ میکوبند اینها مهم نیست. مهم این است که با طرح این شبه-مسأله، مسألهی اصلی گممیشود.
مسألهای که مسألهی کانونی و اساسی جنبش سبز است و رهبراناش آن را به درستی فهم و صورتبندیکردهاند و در این یادداشت اخیر میرحسین موسوی هم دیگر بار برجستهشدهاست، مسألهیبازگشت به حکومت قانون، التزام به قواعد دموکراتیک نظام جمهوری، و اصلاح روندهایی است که با وجود قانونیبودن، بهتجربه ثابتشده است که میتوانند به تعلیق حکومت قانون و نقض روح قانون و مسخکردن دموکراسی بهصورت کریه استبداد بینجامند. همهی اینها یک هدف بیشتر ندارد و آن تعبیهی ساز-و-کارهایی مطمئنتر برای تأمین و تضمین منافع ملی و پاسداری از منابع ثروت بینانسلی ایرانیان است. این راهی است که علاوه بر تأمین منافع ملی، هم بهسوی تنشزدایی از روابط و سیاست خارجی ایران راهمیبرد، هم بهنحو نهادینه اعتماد متقابلاً-از-کف-رفته را به مناسبات بین المللی ایران و جامعهی جهانی بازمیگرداند.
همراهان جنبش سبز در این هنگامه چه میتوانند / باید بکنند؟ منطق سیاسی رهبران جنبش سبز، به رغم نظر برخی مدعیان، منطقی منفعل نیست و این حسن آن است. رهبران جنبش سبز دارند با کنارگذاشتن یک شبه-مسألهی جاافتاده، مسألهی اصلی را طرح میکنند که همان فساد نهادینهی ساختی سیاسی است که به خاطر فساد بنیادیناش در تصمیماتی که میگیرد منافع ملی لزوماً اولویتی ندارند. منطق سیاسی رهبران جنبش سبز منطقی ظریف و دشوار است. هم باید بههوش باشند تا جنبش سبز به خاطر مخالفت با این یکی آلت دست دیگری نشود، هم باید در عین حفظ این موازنهی منفی، اهمیت و اولویت منطق ایجابی خود را اثباتکند. این سیاستی اصیل است نه تبعی، که مشتقی از شبهمسألهی این مستبدان داخلی یا آن جنگطلبان جهانی باشد. این معادله منافع ملی را متغیرِ مستقل و اصلی میگیرد، در حالی که آن معادلههای دیگر اساساً نسبت به متغیر منافع ملی ایرانیان مستقل اند و تابعی از آن نیستند.
واقعبینانه باید گفت اولاً، جنبش سبز دسترسی مستقیمی به حلقههای سیاستگذاری و تصمیمسازی در آمریکا و اروپا ندارد تا با آنها لابی ضدجنگ راهبیندازند. جنبش سبز یک جنبش حقوق سیاسی و مدنی در ایران است. یک اوپوزیسیون با کابینهی سایه هم نیست؛ دست کم هنوز نیست.
ثانیاً،بهترین راه کمکردن همهی خسارتهایی که کشور به خاطر فساد ساخت سیاسی فعلی متحمل میشود ، این است که رهبران و بدنهی جنبش در داخل با تمام امکان، حرکت رو-به-پیش جنبش را تضمینکنند.
ثالثاً، حضور رسانهای سبزها در رسانههای گروهی مؤثر در غرب بسیار مهم است، خصوصاً روزنامهها، مجلات، و شبکههای تلویزیونی، برای نشاندادن اعتبار این مدعا که راه کم کردن نگرانیها، اصلاح درونی ساخت سیاسی کشور است و هم نشان دادن این که حملهای فراگیر یا محدود به ایران نه تهدید مزعوم هستهای ایران را منتفی میکند و نه این کشور را مسؤولیتپذیرتر، و البته به احتمال زیاد، روند ناسالم سیاسی فعلی را تحکیم خواهدکرد، و امکان دموکراسیسازی از درون را منتفی.
رابعاً، سبزهایی که ندرتاً یا احیاناً دسترسیای ولو اندک یا غیر-مستقیم به رسانهها و حلقههای تصمیمسازی و سیاستگذاری در غرب دارند یا میتوانند داشتهباشند باید این امکانهای محدود را فعالکنند. مسألهی سبزها تغییر رژیم نیست، مسألهی سبزها تضمین ارزشهای اخلاقی دین و درونیسازی روشهای مردمسالاری در نظم سیاسی کشور است، آن هم با ساز-و-کارهای یک جنبش ضد-خشونت برای احقاق حقوق سیاسی و مدنی. بر این اساس، این مطالبهی نا-به-جایی از رهبران جنبش است که از آنها خواسته شود مسألهی پروندهی هستهای را در کانون توجه جنبش قراردهند و با پذیرفتن تلویحی منطق غلطانداز بازی حریفانشان، تسلیم اولویتبندیهای تصنعی و منطق بیمارگونهی آنها و متحدان طبیعی جنگطلبشان در آمریکا و اسرائیل شوند.
موسوی، علاوه بر این یادداشت اخیر، از جمله در بیانیهی چهاردهم، صریحاً گفتهاست که تأمین انرژی هستهای یکی از نیازهای معمولی ایرانیان است نه در صدر سرفصلهای منافع استراتژیک که به خاطر آن بشود بر سر امنیت یک ملت قمارکرد. جنگطلبان دو سوی منازعه اما با جاانداختن شبه-مسألهی ساختهگیشان میخواهند مهمترین سرفصل منافع ملی را زیر آوار بحرانهایی در اندازهی یک جنگ، مدفون و نابودکنند. مهمترین سرفصل منافع ملی ما همان دموکراسیسازی تدریجی از درون بر اساس مکانیزمهای مبارزهی مدنی و ضد-خشونت و ضد-تبعیض است. اما چنین دموکراسیای در ایران نه به نفع جنگطلبان آمریکایی است نه به نفع مستبدان داخلی.
سؤال اصلی این است که رهبران و بدنهی جنبش سبز چه میتوانند و چه باید بکنند برای خنثیسازی این اتحاد نامیمون میان جنگطلبان اسرائیلی و امریکایی در یکسو و مستبدان داخلی از سوی دیگر. مسألهی پروندهی هستهای ایران و همهی پرسشهای خرد و درشت پیرامون آن در قیاس با این مسألهی کلان تنها پرسشهایی خرد و فرعی اند. به آن پرسشهای فرعی و خرد تنها وقتی می شود پاسخی درخور داد که این پرسش کلان پاسخی مناسب یافتهباشد. بار دیگر پرسش سرنوشتساز تاریخ معاصر ایران، دستکم از زمان بهتوپبسته شدن مجلس تا کودتای سید ضیا، تا کودتا علیه مصدق، تا شعلهکشیدن آتش جنگی همهجانبه و تحمیلی علیه ایران، و تا انتخابات سال پیش، این است: «رهبران و بدنهی جنبش سبز در داخل و خارج کشور چه میتوانند و چه باید بکنند برای خنثیسازی این اتحاد نامیمون میان مداخلهجویان و جنگطلبان خارجی، که مخالف پاگرفتن دموکراسی در ایران اند از یکسو و مستبدان داخلی از سوی دیگر؟»
شما هم مثل دشمنانتان گرفتار توهم توطئه هستید و این نمایانگر فاصله ی است که ملت ایران با دموکراسی دارد.
نویسنده محترم نوشته اند: “مسألهی سبزها تضمین ارزشهای اخلاقی دین و درونیسازی روشهای مردمسالاری در نظم سیاسی کشور استدموکراسیسازی از درون است”
پرسش آن است که چرا در صدر هر مساله ای باید اشاره شما به دین باشد؟ من و بسیاری دیگر این را درک نمی کنیم که چرا هر عملی الزاما باید در چارچوب دین صورت بگیرد؟ حتا زمانی که قرار است نسبت به جنگ افروزان خارجی و مستبدان داخلی هشدار داده شود، باز هم در درجه اول “تضمین ارزش های اخلاقی دین” دغدغه و نگرانی اصلی شماست و نه سرنوشت انسان ایرانی. این گونه گزاره هاست که خواننده را ممکن است بدگمان کندو بحث سکولاریسم را واجب. نویسنده محرتم، فارغ از دغدغه احیای ارزش های اخلاقی دین، باید و باید و باید، نسبت به سرنوشت انسان ایرانی با هر نوع مرام و عقیده و اندیشه، ولو بی دین، ولو مسیحی یا زردتشی یا کلیمی و بهایی و سکولار و غیره، حساس بود. وجود انسان مقدم بر عقیده اوست.
دوست عزیز ، ما از دینی دم می زنیم که سرنوشت انسان دغدغه اول آن است .
مهمترین درس عاشورا برای ما این است که جان ما فدای دین ما باد.
آن هایی که دیندار نیستند و آزاده هستند در همه جای دنیا جانشان را برای وطنشان می دهند.
حرف این است که دروغگو هم دشمن خداست.
به نام خدا
ما همیشه دچار اشتباه می شویم . اما فکر می کنیم درست جلو می رویم و افکار و رفتار مان درست بوده و هست. اشتباه برای نوع بشر نسبی است ولی آنچه یکی رابا دیگری متمایز می کند بررسی اشتباهات و پذیرش آنهاست. در این شرایط حساس و درمورد این موضوع نبایداین مساله مهم راعنوان کنم . ولی لازم دیدم تذکری ورای این مساله به آقایان خاتمی ، موسوی و … بدهم زیرا اساس کار از آنجا نشات می گیرد.
1لف) ما در چند سال اخیر دورانی داشتیم به نام دوران اصلاحات
چه شد ؟ به کجا کشیده شد؟ به قول جناب آقای میر حسین موسوی عقلای قوم دور هم جمع شده بودند و تصمیم می گرفتند و عمل می کردند. اما نتیجه چه شد ؟ آایا عقلای قومی که برای برنامه هسته ای برنامه ریزی می کردند برای سیاستهای داخلی هم برنامه ریزی کردند ؟ قطعا جوابش منفی است . شاید آقایان قبول نداشته باشند اما منفی است .
ما از سال 76 بطور جدی وارد مسائل سیاسی شدیم دانشجو بودیم و در عرصه سیاست با اصلاحات حرکت می کردیم. با آقایان صفایی فرهانی و تاج زاده و دیگر عزیزان ارتباطاتی داشتیم اما نه دو طرفه !!! علی رغم جو حاکم و شعار های مردم سالاری نا خواسته جو یکطرفه و از بالا به پایین بود. شعار خوب بود ولی در عمل اینچنین نبود. در غریب به 100 در صد جلساتی که شرکت می کردیم فقط مستمع بودیم در حالی که حرف داشتیم برای گفتن از ریز مسائل تا بزرگ آن . آیا فقط می بایست دردفتر کار آقای مهندس صفایی فرهانی در مپنا مهمان می شدیم . آیا نمی شد جلساتی بر گزارمی شد و نظرات جمع می شد. واقعی … بله می شد اما ما فقط شعاری عمل می کنیم. دموکراسی و مردم سالاری را نتوانستیم حتی در بین طرفداران سر سخت نهادینه کنیم. به جایی رسیدیم که آقایانی که در اولین دوره شورای شهر کاندیدا شده بودند ملعبه دست صدا و سیما شدند و اساس شورا و اصلاحات را در عمل زیر سوال بردند. آقایون اصول گرا ها خوب بازی راه انداختند و آین آقای عطریانفر و اصغر زاده بازیچه شدند و هر روز آمدند و سر مسائل بی مقدار و بی ارزش جلوی چشم میلیونها نفر هی تو سر و کله هم زدند و آقای اصغر زاده رفت سراغ برجهای خودش و الان هم که می بینیم ازصحنه روزگار حذف شده.
بله ما اینطوری ضربه خوردیم . ما اعتقاد به کار ستادی نداشتیم . ما اعتقاد به نهادینه کردن دموکراسی نداشتیم. کی شد جناب آقای حجاریان استاد ارجمند و سرور بنده بنشیند و حرف پایین دستان را گوش کند و به بالاانتقال دهد ؟ کی جبهه مشارکت جلسه گذاشت و بجای سخنرانی آقای میردامادی ازمردم و فعالین پایین خواست تادیدگاههاشون رو مطرح کنند؟ کی سایتی ساخته شد تا دیدگاههای مردم در آن منعکس شود؟ الان هم فقط همین کار را داریم به شکل دیگری ادامه می دهیم. دیدیم سیاست فشار از پایین و چانه زنی از بالا جواب نداد البته اگر فشار از پایین را درست نهادینه می کردیم قطعا جواب می داد ولی چون معتقد نبودیم نتوانستیم و نخواستیم و نشد.
اگر به صورت جدی همه ما و همه دست اندر کاران جنبش سبز این را نپذیریم و با پوست و خون دموکراسی را نخواهیم و باور نکنیم سالهای سال هم که بگذرد همین خواهد بود. یکی از ایرادات جدی که به شخص آقای خاتمی و قطعا تیم او وارداست استفاده از نیروی عظیم مردم در دفاع از لایحه های مطبوعات و دادگاه قانون اساسی و انتخابات بود که آقایان می خواستند با تساهل و تسامح آن را به اتمام رسانند که نشد و نمی شود !!!
به گوش باشید نمی شود!!!
نمی شود !!!
نتیجه چه شد ؟ انتخابات سال 88 و کشته و زخمی شدن و زندانی شدن و وووو
اگر جنبش سبز یک سیستمی پیاده کند که گذشته و حال خود را به طور اتوماتیک و مرتب نقد کند شاید بتوان امیدوار بود که در آینده پیروزی درستی نصیب ما خواهد شد.
درست است جنبش سبز جنبش مردمی است و حرکت مردمی دارد اما باید متوجه باشیم که انقلاب هم اوایل مردمی بود و مردم از آن حمایت می کردند ولی رفته رفته به خاطر اینکه خود را نقد نکرد و اصلاح نکرد به این روز دچار شده ایم.
جناب آقای موسوی از شما که تجربه کافی در امر سیاست دارید انتظار میرود با جدیدت بیشتری در این گذرگاه تاریخی ار پتانسیل های بزرگ مردم ایران اول برای پیشبرد جنبش آزادی خواهی و دوم نهادینه کردن دموکراسی تلاش کنید و از همه ظرفیتهای بیرونی و درونی به طور کامل استفاده کنید.
افسوس و صد افسو آن موقع که فضا باز تر و اصلاح طلبان قدرت بیشتری داشتند برای این چنین روزهایی فکر نکردند و برنامه ریزی دقیقی برای انتقال قدرت به مردم انجام ندادند و این لکه ننگی است بر پیشانی دوران اصلاحات .
یادم نمی رود گروهی از جونانی بودیم که یکی از فعالین را که هم چهره شناخته شده در بین سران اصلاحات بود و هم مردمی و از فعالین اصلاحات بود و هم در رده های مدیریت چند وزارت خانه کار کرده بود نتوانستیم در دوره دوم شورا ها وارد لیست اصلاح طلبان کنیم . ما جمعی از فعالین ستاد های انتخاباتی بودیم و طی چند جلسه با آقایان نتوانستیم این کاررا انجام دهیم . فکر می کنید نتیجه اش چه شد؟ باز تاب آن حرکت چی بود ؟ احساس ما فعالین بعد از شکست چه بود؟
آری شعار بدون عمل دادیم .
چرا وفتی بعضی از نمایندگان مجلس ششم در مجلس دست به اعتصاب زدند همه از جمله رئیس جمهور از آنان حمایت نکردند و از پتانسیل نیروی مردم برای فشار از پایین و چانه زنی از بالا استفاده نکردند؟ چون ترسیدیم مبادا پایمان به اوین باز شود اما کابوسهایمان به واقعیت پیوست .
ب)احساس می کنم دست اندرکارن جنبش سبز و اساسا اصلاح طلبان خبر نگارند تا سیاستمدار ! ما فراموش کرده ایم که خبر نگار یا اصحاب مطبوعات فقط یکی از بازوان دموکراسی است و اساس مغز متفکر سیاستمدارانی است که در قلب جنبش دموکراسی خواهی می بایست تمام فاکتور ها ی یک حرکت دموکراسی خواهی را هم زمان پیش ببرد.
چرا جنبش نباید نماینده خارجی داشته باشد و اساسا چرا جنبش نباید به حرکاتش رسمیت بدهد. ما از بعد از انتخابات با تشکیل حزب مخالف بودیم و دلایل خودش را داشت و می بینیم که درست هم بوده اما باید ستادی عمل کنیم باید از هیئتی عمل کردن کمی فاصله بگیریم. هسته مرکزی باید به صورت سری و دقیق کار کند .بخشی از هسته مرکزی باید خارج از ایران باشد . بابد و باید دولت سایه تشکیل شود به صرف اینکه بگوییم اپوزوسیون این نیست و آن نیست که کار انجام نمی شود.
جنبش سبز باید هر روز متشکل تر با اهداف و مسائل مشخص تر با تعیین چشم انداز ها و اهداف رو به جلو حرکت کند و این مستلزم یک حرکت جمعی و منسجم است .
در پایان متذکر می شوم نیازی نیست این مطلب منتشر شود.
با سلام
با دیدگاههای شما کاملا موافقم .چرا که بنده هم در ان زمان دانشجو بودم و کل این موضوعات را حس می کردم. در مورد این مسایل دو قضیه به نظر من مهم تراست یکی اینکه متاسفانه در ان دوران بین اصلاح طلبان کمتر گوش شنوا وجود داشت و رابطه تنها یک طرفه بود و همه می دانیم افت هر نوع حاکمیت تک صدایی است . خصوصا در قالب اصلاح طلبی و نهادینه کردن مدم سالاری. موضوع دیگر عدم وجود جسارت در اقای خاتمی بود که حرفهایشان دریایی بود ولی متاسفانه در عمل با وجود رای دهها میلیونی واقعی ترس و عدم اعتماد که همین امر موجب دلسردی میلیون جوان چون من و عدم شرکت در انتخابات سال 84 بود.
جمله- مخالفت جنبش سبز با دولت نباید بعنوان التی برای سوئ استفاده دشمنان شناخته شده ایران خصوصا امریکا انگلیس و اسرائیل قرار گیرد جملهایست کلیدی که باید خارج از هر گونه احساس و بعنوان یک اصل در سیاست داخلی و خارجی جنبش سبز ثبت و نشر گردد. با توجه به این نکته و موقعیت حساس فعلی ایران در صحنه بین المللی و جلوگیری از تکرار اتفاقات ملی شدن صنعت نفت و کودتای 1332 علیه حکومت ملی دکتر محمد مصدق توسط قلدران و مفتخوران امریکا و انگلیس تمامی نیروهای داخلی با محوریت دولت لازم به همکاری و تعاملی دارند که جهت ان تشویق و بکار گیری تمامی نیروها واستعدادهای بی انتهای درونی است. بدون این همکاری خسارات و عواقب ان در صورت هر نوع درگیری بطور تصاغدی متوجه تمامی نیروهای مستقل داخلی خواهد شد.
تمام فعالان مدنی و سیاسی ایرانی داخل و خارج از کشور باید با وارد کردن فشار شدید بر حکومت ایران خواستار توقف بلادرنگ برنامه غنیسازی هستهای شوند. تاکید غیرمنطقی حکومت ایران بر ادامه تغلیظ هستهای ایران در شرایطی است که حتی منافع بلندمدت اقتصادی متصور برای این برنامه نیز بسیار کمتر از مضرات کوتاهمدت اقتصادی و سیاسی ادامه آن است. با توجه به شواهد و قراین فراوان موجود، حکومت ایران برنامه غنیسازی هستهای را جهت کاربردهای تسلیحاتی ادامه میدهد. مضرات موفقیت حکومت ایران در برنامه تسلیحاتی هستهای، برای مردم ایران و آینده جامعهمدنی در ایران، فراوان و غیرقابلجبران است. علیرغم روشن بودن مقصود حکومت ایران از ادامه این برنامه و عواقب وخیم موفقیت این برنامه برای منافع ملی ایران، متاسفانه فعالان مدنی و سیاسی ایرانی داخل و خارج از کشور، توجه کافی به این امر نداشته، برای توقف آن تلاش کافی نمیکنند. در نبود فشار سیاسی از جانب فعالان ایرانی، حتی فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای اقتصادی بینالمللی نیز لزوما به توقف این برنامه و پرهیز از رویارویی نظامی منجر نخواهد شد. حکومت ایران با وارونه جلوهدادن اهداف خود و اتکا به عواطف میهندوستانه مردم، وانمود میکند که انگیزه دول خارجی از تلاش برای توقف برنامه غنیسازی ایران، جلوگیری از دستیابی ایران به منافع بلندمدت اقتصادی است. از اینرو تا زمانیکه فعالان مدنی و سیاسی ایران، فشارهای اقتصادی تحریمها را به فشار سیاسی بر حکومت تبدیل نکنند، دستیابی حکومت به تسلیحات هستهای و یا رویارویی نظامی بسیار محتمل خواهدبود. کلید تبدیل فشارهای اقتصادی به فشار سیاسی، روشنساختن کاربرد برنامه کنونی غنیسازی ایران، و مضرات غیرقابل جبران دستیابی حکومت به تسلیحات هستهای برای مردم ایران میباشد. از این رو منطق نویسنده در مورد اینکه « این مطالبهی نا-به-جایی از رهبران جنبش است که از آنها خواسته شود مسألهی پروندهی هستهای را در کانون توجه جنبش قراردهند» کاملا اشتباه است.
لازم است متفکران معنای وحدت را برای همه مردم از جمله رئیس دولت تبیین کنند.