پیامبری برای آزادی
چکیده :خداوند هیچ انسانی را نیافرید مگر در او خاصیتی گرانبها و برای او نقشی منحصر به فرد قرار داد، که اگر آن را بشناسد و محقق کند میتواند به عنوان کمترین نتیجه، بدون ارتکاب هر خطایی که وجدان از آن منع میکند، یک زندگی گوارا تدارک ببیند؛ نمیگویم پرناز و نعمت، ولی میگویم گوارا....

سید علیرضا بهشتی شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
سه سال پیش به مناسبت ۲۸ صفر مقاله زیر نوشته شد و در یکی از جراید با نامی دیگر و حذف برخی جملات به چاپ رسید. ضمن تشکر از روزنامه ای که فرصت اول را برای ارائه آن فراهم نمود دوست داشتم نسخه کامل این مقاله در فرصتی جدید با نام اصلی اش در اختیار خوانندگان قرار گیرد. از مدیریت محترم سایت کلمه به خاطر ایجاد این امکان سپاسگزاری می کنم.
این بار که رایانهتان را باز میکنند درون آن را ببینید که چقدر شبیه به یک شهر است، با شاهراهها و کوچهها و برجها و مخزنها و هر چیز دیگری که در مشابههای بشری آن میتواند وجود داشته باشد. در آن شهر کوچک هیچ چیز عبث نیست. هیچ جزئی وجود ندارد که سازنده برایش نقشی و ارزشی در نظر نگرفته باشد، یا راه روزیاش را ببندد، یا محصولش را بیمشتری بگذارد. ما بیآنکه در این رشته تبحری داشته باشیم این سخنان را در مورد سازنده یک قطعه کوچک با ضرس قاطع میگوییم و میپذیریم. آیا سزاوار است که درباره آفریدگار جامعه انسانی، به عنوان سامانهای که کمترین محصولش چنین قطعههایی است به خلاف این حکم کنیم؟ آن قطعه سر آخر یک چراغی را بر روی صفحه نمایشگر روشن یا خاموش میکند، یا تغییر رنگ میدهد. این مجموعه در نهایت عشق میزاید. آیا نباید در مورد این دومی گمانی پاکیزهتر داشته باشیم؟
خداوند هیچ انسانی را نیافرید مگر در او خاصیتی گرانبها و برای او نقشی منحصر به فرد قرار داد، که اگر آن را بشناسد و محقق کند میتواند به عنوان کمترین نتیجه، بدون ارتکاب هر خطایی که وجدان از آن منع میکند، یک زندگی گوارا تدارک ببیند؛ نمیگویم پرناز و نعمت، ولی میگویم گوارا. اگر جز این بود پروردگار خود را رزاق نمیخواندیم. اگر جز این بود خدای روزیدهنده و خدای فضیلتپرور همچون الهههای یونان باستان موجودات مستقلی میشدند که گهگاه با هم میجنگیدند. اگر «به راستی» خواستههایمان از زندگی بدون دروغ، بدون تقلب، بدون ستم، بدون فسادهای هزاران میلیاردی برآوردهشدنی نیست معلوم میشود که در جای درست خود قرار نگرفتهایم.
میگویم «به راستی»، زیرا غالباً دروغ ضامن روزی ما نیست، که مزاحم آن هم هست، ولی ما توکل نداریم. بلکه از کیفیت برآورده شدن خواستههای آدمیان بیخبریم، که هیچ کشاورزی خویشتن بر دانه نمیتابد، و خود در آوندهای گیاه جاری نمیشود و آن را نمیرویاند و به بار نمیرساند، بلکه تنها بذر دُرست را در زمان درست، در زمین درست، در کنار همراهانی درست قرار میدهد، و آن زمان بیشترین محصول را بر میدارد که این کار به درستترین وجه انجام گیرد. چنین تنظیم درستی چگونه ممکن است، اگر خود آن کشاورز در جایگاه دروغ و نادرستی قرار بگیرد.
خداوند ما شاعر است و مائیم کلمات او که اگر در پایگاه خود بایستیم به طرز نبوغ آمیزی زیبا و پر معنا هستیم. این هم نشانهای دیگر فراتر از روزی خوردن، تا از روی آن تشخیص دهیم که آیا در نقش بایستهمان به سر میبریم. اگر قانع شدهایم که دماغمان بیش از اندازه بزرگ ، یا قدّمان بیش از حد کوتاه است دست نگه داریم و این علائم را دست کم نگیریم. این هستی است که دارد به ما میگوید گوهر خود را نیافتهایم، یا هنوز به فعلیت نرساندهایم. در برخی کتابها که درباره جایگاه زنان در کشورهای مختلف جهان نوشته شده است یکی از چند ده شاخصی که مورد بررسی قرار میگیرد هزینههای صورت گرفته در زمینه زیبایی است. چرا و چگونه میزان عملهای بینی و امثال آن میتواند از وضعیت زنان خبر دهد؟ زیرا و این گونه که کلمههای انسانی وقتی به جایگاه لایقشان نائل میشوند در خود برازندگی و کمال مییابند و ضرورت کمتری برای این دخل و تصرفها میبینند. ولی ما کودکان بوالهوس قصیدههای این شاعر را خط میزنیم – میان مردمی که آفریده است خط میکشیم – آنها را با نادانی میدریم و پارههایی را دور میریزیم – بدتر از تعمیرکارهای ناشی نه یک پیچ و دو پیچ، که هفتاد درصد جامعه را اضافه میآوریم – واژههایش را جاهلانه ویرایش میکنیم – آنهارا بازیچه نظارت استصوابی قرار میدهیم – بعد میپرسیم که چرا اوضاع آشفته است؟
به کار خود برسیم. بدانیم که اگر بگردیم مییابیم، و اگر بیابیم میشویم آن چرخ دندهای که نمیشود دورش انداخت. بالاخره باید در تاریکی جستجو کنند و آن را با زحمت بیابند و سرجایش بگذارند، زیرا بدون آن قطعه کارها سرانجام نمیگیرد. در هستی فرد دیگری نیست که از پس نقش ما بر آید، زیرا خداوند از هیچ خلقی دو عدد نیافریده است. هر ساله بیشمار دانه برف میبارد، اما هنوز یک بلور از آنها در قالبی تکراری بر زمین ننشسته است. این همه انسان به دنیا آمدند و رفتند؛ نقش سرانگشت هیچکس تکراری نیست. همچنین است نقش او در هستی؛ هیچ کس نیست که بتواند جای دیگری بنشیند. و اگر بر تصاحب پایگاه دیگران اصرار کردیم فقط رنج به دست نیاوردهایم، بلکه مهمتر از آن در جایی دیگر گنجمان را، که همان مقصد ما و مقصود از ماست، معطل گذاشتهایم: نشانه سوم.
حاکمان اگر مصلح باشند تمامی همت خود را صرف سامان بخشیدن به امور میکنند؛ سامان یعنی وضع هر چیز در محل خود. اما اگر مفسد باشند، اگر خود آن اولین مهرهای باشند که در محلش قرار ندارد و آن نخستین دروغی باشند که گفته شده است، جای همه چیز را تغییر میدهند تا وجودشان در موقعیتی که متعلق به آنان نیست تثبیت و توجیه شود. آیا قابلتصور است که کشاورز بذرهایش را وارسی کند، بعد پوچ را بکارد و مرغوب را دور بریزد؟ اما آنها این کار را میکنند. در نظام آموزش عالی هر روزه صدها امتحان برگزار میشود تا دانشجویان مستعد و کوشا را بشناسند، سپس کسانی با معدل دوازده و کمتر از آن بورسیه میگیرند. چند سال پیش در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران استاد از یک دانشجوی بورسیه دکترا خواست مقالهای تحت عنوان احزاب در ایران Parties in Iran را مطالعه و سر کلاس ارائه کند. نوبتش که رسید گفت استاد من متوجه منظور نویسنده از کلمه پارتی نشدم. چطور معنای پارتی را نمیدانی …. میهمانی …. همان جایی که کارهای خلاف انجام میدهند، بعد مورد مهرورزی قرار میگیرند ….. پارتی …. آشنا …. همان که بورسیهات کرد و قرار بود چند سال بعد استاد را پیش از موعد بازنشسته کند تا کرسیاش را به تو بدهند.
در چنان روز فرضی آیا دیگر اعتباری برای دانشگاه باقی میماند؟ در مقیاسی بزرگتر، با فراگیر شدن این بلیه آیا اقتداری برای کشور قابلتصور است؟ حاکمان حتی از ظرفیتی که در جمع محدود دانشجویان یک کلاس تولید میشود بینیاز نیستند. به فرآیند شکلگیری قدرت توجه کنید. قدرت نه از دستگاههای امنیتی کارآزموده و بیرحم، که از قرار گرفتن هر چیز در جای خود به دست می آید: نشانه چهارم – اگر ضعیف هستیم معلوم میشود که در جای درست خویش نیستیم.
برای هر پاره از وجود در محقق کردن گوهرش حظّی نهفته است که با هیچ چیز دیگر که او بتواند بچشد قابلمقایسه نیست، تا بداند که به قرارگاهش رسیده است. اگر از کاری که میکنید لذت نمیبرید شک نکنید که سرتان کلاه رفته است. اهمیت ندارد که چند در میآورید و مردم چقدر آرزوی شغل شما را دارند. مهم شما هستید که در جایتان نیستید. کار به راستی بالاترین تفریح است، برای کسی که به این جایگاه برسد، والا دیگران از تصور آن هم خمیازه میکشند. کدامیک از شما حاضر است صدها ساعت دور میز مذاکره بنشیند و چند جمله تکراری را مرتبا بگوید و بشنود. اما کسانی هستند که نه فقط حوصله آن را دارند، که با این کار احتمالا کمردردشان هم خوب میشود. این هم نشانهای دیگر تا از روی آن مکان و مکانت خود را بشناسیم.
* * *
اما این نشانهها هر قدر هم که بدرخشند ما معمولاً آزاد نیستیم تا از نورانیتشان پیروی کنیم. معمولاً وقتی به پاهایمان مینگریم بر آنها بندهایی میبینیم که حریت را از ما ستاندهاند. برخی از ما فقیریم و کالایی که این نشانهها میفروشند گرانتر از آن به نظر میآید که وسعش را داشته باشیم. برخی از ما میترسیم. اگر خدایی وجود نداشته باشد که روزیمان دهد، که برایمان مقصود مقرر کند، که گنجی در وجود ما نهفته باشد، چه؟ اگر جهان حاصلجمع تصادفها، یا دستگاهی شرور باشد که همواره از شمرها هواداری میکند چه؟ برخی از ما باور کردهایم که چارهای از ستم نداریم. «آیا سزاورا است که ما هم مثل امام حسین (ع) زیر دست و پای تاریخ برویم؟ نخیر! اینبار قرار نیست حسین، یعنی نفس نفیس و ترسوی خودمان، یعنی همان امام حسینی که به قول آقای منصور ارضی اگر پایش بیفتد فحش هم میدهد، شهید شود.» برخی از ما در زیر بار درد و رنجی که فرو نمینشیند سهممان را از شادی از یاد بردهایم و چشم گدایی به بهبه آفرینگویان و ظاهربینان داریم. شاید حق با آنهاست و پیری گیرندههای خوشی را در ما خرف کرده است، یا شاید شادی اصلا وجود خارجی ندارد. برخی از ما سالهاست که خود را در آیینه ندیدهایم: آیا این بود آن چهرهای که دوست داشتیم به یادگار بگذاریم؟ چهرهای که یک دروغگو از خود میشناسد با خودش از خودش دروغگوتر است. تصویر یک زورگو از خودش در حق خودش از خودش زورگوتر است؛ زیرا به زور او را به زورگویی وا میدارد، حتی وقتی که نمیخواهد. تصوری که یک ناسپاس از خود دارد در حق خودِ ناسپاسش بسی ناسپاستر است. او چه بسیار دوست داشت که تسلیم حق شود: ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین. اما آن چهره نمیگذارد و چونان غلی سنگین بر دست و پا و گردنها میپیچید تا اجازه این کار را ندهد: «اگر تسلیم شوم خواهند گفت ….». با آن همه ادعا ببینید که چگونه بارکش گفتن و نگفتن مردم است. آری! گاهی واهمه از شماتت شماتتگران کسانی را کشان کشان تا زنده به گور کردن دخترکانشان میبرد.
لذاست که به فعلیت رساندن آن ظرفیتها که برای تک تک ما و کشورمان بهروزی، قدرت و شادی به بار میآورد در گرو آزادی است.
آنگاه قرآن پیامبر اسلام (ص) را آورنده این آزادی معرفی میکند. و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم. بار از دوش پیروانش بر میدارد و غل و زنجیرهایشان را میگشاید.
جا دارد افراد ما و جمع ما از خود بپرسیم آیا اینک آزادیم؟ اگر نیستیم هنوز از رسالت محمدی (ص) بهره کامل، بلکه بهره تمام، بهرهای که به کار آید و مشکلی حل کند، نبردهایم. از رسالت پیامبر اکرم (ص) چه سود میبرد جامعهای که در آن نرگسهای محمدی پایمال میشوند.
۲۸ صفر است و جا دارد بر فقدان پیامبر خویش بگرییم، که آمد و رفت بیآنکه او را بشناسیم، یا از شناختنش چیزی به دست آوریم.