مظنونین همیشگی
چکیده :آمده بودند و آمده بودیم تا بمانند و بمانیم و پیش روند و پیش رویم. آمده بودیم تا بمانیم بر درگاه خواستههایمان، بر گریز از ستمِ جبری قرونِ وسطایی. راندندمان، ماندیم. راندندشان، ماندند. راندند و راندند و راندند، تا نمانیم. نماندیم. راندند و اما آنقدر ماندند تا به حصر برده شدند. آمده بودند و آمده بودیم تا در روزهایی روشنتر، از درگاه مطالبات گذر کرده و سالسال بی هیچ دریغ از پار و پارهسال بهپیش رویم تا پاورچین پاورچین کرامت جان گیرد و سرکوب بهملایمت جان دهد. ولی چنان کردند که سرکوب جان گرفت و کرامت لابهلای آن یکی صفِ فراموشکاری و آندیگر وعید مردان سیاست، قهر کرد و گم شد، پاورچین پاورچین رفت و رفت و رسید به درِ چند خانه، یکی مجروحپارهاش نشست و حصین شد بر کنجی از کوچهی...
#۳۰اقتراح
#دهسالگیجنبشسبز
#نوشتهبیستوپنجم
کلمه:چرا سالیان گذار از جنبشی سرکوب شده و رهبرانی همچنان محصور، در سرنوشت و روزگار ما موثر است و چرا باید به آن اندیشید و از اندیشیدن بدان چه مقصودی در پی است؟ این پرسش ها، مسائل اساسی نسل امروز در قبال پدیده ای تاریخی یا راهی پیموده شده یا رخدادی جاری و زنده همچون جنبش سبز است که بنا به هرکدام از معانی اش در انتظار پاسخ هایی است: در برابر این پرسش که چرا همچنان در ایران امروز با تمام تغییر و تحولات رخداده و سرنوشت هولناک و سخت ملت، از جنبش سبز سخن میگویید و برای آن اهمیت قائلید، چه پاسخی داریم؟
کلمه مسئله فوق را در قالب یک اقتراح با مخاطبان خود در میان گذارده و پاسخ نویسندگان و فعالان و صاحبنظران را در روزهای آتی که جملگی ایام موسوم به شکل گیری و ریشه دوانی جنبش سبز ملت ایران است، منتشر می کند. همچنین این باب گشوده است تا تمامی نویسندگانی که خود را مخاطب این پرسش ها می یابند و برای آن دغدغه یا مسئله ای دارند پاسخ خود را برای ما ارسال کنند تا رنگین کمان ملت که در خرداد ۸۸ برآمد و آن جنبش بیافرید، سهم خود و حق خود را در نقش آفرینی در تولید متون و ادبیات دهمین سالگرد جنبش سبز ادا کند.
متونی که در ایام آتی ذیل مسئله فوق در کلمه منتشر می شوند حاوی نکاتی سرنوشت ساز و تذکراتی بنیادین اند؛ برخی از نویسندگان بر شکل گیری مجمعی ملی برای نجات ایران از قید و بند استبداد سیاه حاکم بر آن تاکید کرده اند. دسته ای خواهان مشارکت زنده و موثر رهبران جنبش، بویژه مهندس میرحسین موسوی در قبال مسائل و رخدادهای حیاتی پیشاروی کشور و ملت شده اند و جمعی از اصلاح بنیادین قانون اساسی سخن رانده اند. در تمامی متون فوق آنچه به چشم می خورد دغدغه منافع کشور و حقوق ملت و رهایی ایران در کنار انتقادات اساسی به جنبش و نحوه پیش برد و سرکوب آن نهفته است و کلمه بی کم و کاست و ذره ای قضاوت یا دخالت به انتشار آنهمه دست می یازد. این مرام مهندس موسوی و مشی حیاتی و زندگی بخش حاکم بر جنبش سبز است که مبتنی بر فراهم آوردن امکان مشارکتی معنادار و واقعی می کوشد بخشی از تمامی آنچه نویسندگان وطن دوست ایرانی در ذهن می پرورند و بر قلم جاری می سازند را در صفحات خود منتشر کند و محملی باشد برای یافتن راه رهایی کشور و آزادای ملت و سعادت ایرانیان.
بدان امید
شهاب عمو پور
شهروندکی بیکرامت شده در آن سالها، خرداد را آمده بود صف بگیرد پای صندوق تا “کرامت انسانی” خود را پس بگیرد. در صف «آری»گویان به کرامت و «نه»گویان به تحمیق و تحقیر، یکی رایش به بزرگی بود و دیگری به احترام، یکی نیازش به کسب آزادی بود و آندیگر به شادی. کسی خواهان علم و تدقیق و کسانی در پی عزت و دادخواهی. هنرمند، به سانسورِ ناجوانمردانه «نه» میگفت، مقتصد به هرجومرجِ کسب، و دانشمند به تقلیب. کشاورز به نفی تحقیر برخاسته بود و کارمند به دفع دروغ. دانشجو سرکوب نمیخواست و شاعر، سرگیجهگرفتن از راشدان ارشاد را. مبارز، شکستن قفل زندان طلب میکرد و روزنامهنگار، قایق شکستهی حقیقتجوییاش را مرمت کردن …
آمده بودند و آمده بودیم تا بمانند و بمانیم و پیش روند و پیش رویم. آمده بودیم تا بمانیم بر درگاه خواستههایمان، بر گریز از ستمِ جبری قرونِ وسطایی. راندندمان، ماندیم. راندندشان، ماندند. راندند و راندند و راندند، تا نمانیم. نماندیم. راندند و اما آنقدر ماندند تا به حصر برده شدند. آمده بودند و آمده بودیم تا در روزهایی روشنتر، از درگاه مطالبات گذر کرده و سالسال بی هیچ دریغ از پار و پارهسال بهپیش رویم تا پاورچین پاورچین کرامت جان گیرد و سرکوب بهملایمت جان دهد. ولی چنان کردند که سرکوب جان گرفت و کرامت لابهلای آن یکی صفِ فراموشکاری و آندیگر وعید مردان سیاست، قهر کرد و گم شد، پاورچین پاورچین رفت و رفت و رسید به درِ چند خانه، یکی مجروحپارهاش نشست و حصین شد بر کنجی از کوچهی اختر.
شهروندکی دهسالکی را گذراند و «آن روز آفتابی که خواهد آمد» نیامد. فرعونیان شورِ «دوباره میسازمت وطن» را در تنگی شیشهای به سرکهی دهساله تُرشاندند و به فریبای امنیت، امید را بیمناک کردند. خودِ تحریمهای همهجهان به یک سو، خودتحریمیها سویی دیگر. در بازی زمان، منشور شهروندی شد: شهروند خوب، شهروند بد، مردم، غیر مردم. منِ اوسطنشین دست در کیسهی هموطن کردم تا بالا نشینم و منِ طالب عزت، نیک درماندهام که «تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا». حضرت کرامت، هر دفتر فیلمسازی و هر جمع نمایشنامهخوانی را که دقالباب کرد، نقشی به او پیشنهاد نشد جز: ژندهپوش مشوش افکار عمومی (۴۰ ساله مرد، زن). مشخصات نقش: بینایی ضعیف، در سخن گفتن لکنت دارد و برخی حروف را درست ادا نمیکند. پینوشت برای تنظیم قرارداد: الف، در صورت تایید فرد برای امضای قرارداد و ایفای نقش، پروژه روزانه یک وعده غذای بازیگر را تامین میکند. ب، پروژه هیچ تعهدی در قبال بیمه سلامتی و شغلی، هزینههای ایاب و ذهاب و امکانات رفاهی بازیگر ندارد. پ، نام بازیگر نقش مذکور، صرفا در تیتراژ پایانی و در ردیف سیاهیلشکرها درج خواهد شد. ت، حسب قرارداد جاری، بازیگر موظف است در صورت تصمیم تهیهکننده مبنی بر ساختن اپیزودهای بعدیِ فیلم، در همهی آنها نیز ایفای نقش کرده و انتظار هیچ تحول یا تغییر در نقش خود یا اظهارنظر در مورد چگونگی داستان و شیوهی پیشبرد سناریو را نداشته باشد. ث، در صورت هرگونه اظهارنظر رسمی یا غیر رسمی بازیگر در مورد پروژه و نقش، مصاحبهی مکتوب یا شفاهی او با رسانههای غیر منتقد، منتقد و یا معاند، اولیای پروژه محقاند که مورد را به دادگاههای صالحه ارجاع دهند.
حضرت کرامت این ده سال آخر را هر روز نقش و جایگاهی بهتر میجست و اما هرچه چشم میگرداند، همهجا تنها صحبت از فیلمی فاخر بود که آگهی جذب بازیگرش بر در و دیوار تمام شهر خودنمایی میکرد.
**** **** ****
پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ ایران، شهروندانی که نتیجه انتخابات را حسب مشاهدات، تحلیل، اخبار و گمانها قابل پذیرش ندانسته و دستکاریشده میدیدند، برای احقاق حق راهی جز اعتراض و انتقال آن به کف خیابان نیافتند. اوج این حضور، راهپیمایی میلیونی مدرن و کمخشونت ۲۵ خردادماه بود. رنگ سبز که تا روز انتخابات صرفا منسوب به یکی از نامزدها بود، پس از آن بهعنوان نمادی علیه جبر، حقخوری و سرکوب تثبیت شد، وسعت و کثرت یافت و حضورش بهتدریج در مجامع ورزشی، هنری و فرهنگی نیز قوام و دوام گرفت. حساسیت حاکمیت نسبت به اعتراض و نمادگرایی، سبب خشونتهای خیابانی، تهدید و محرومیتهای نهانی معترضان شد.
وقتی در یک مسابقهی ملی، چند فوتبالیست با دستبند سبز به میدان آمدند و چند هنرمند در مجامع جهانی پارچه سبز برافراشتند، فضای رسانه و شبکههای مجازی پر شد از تحسین و از تجدید شوق برای ابراز شهامت. در همان ایام و ماهها که استفاده از رنگ سبز بهنشانهی اعتراض گستردهتر میشد و یاد و نام «موسوی» برازندهتر، تیم ملی والیبال ایران در مسابقاتی بینالملل به میدان آمد. شهرت خانوادگی یکی از بازیکنانش “موسوی” بود و اما وقتی وارد زمین شد، بر پشت پیراهنش صرفا واژهی “سید” درج شده بود. آن زمان این گمان –نادرست یا بهدرستی- در میان آمد که بهدلیل محبوبیت میرحسین موسوی، امر شده تا نام آن بازیکن صرفا سید درج شود، مبادا موسویِ مندرج بر پشت پیراهن، تماشاگران والیبال را تهییج به سردادن بانگ «موسوی موسوی» کند و کار بالا گیرد. چنانکه پیش از آن نیز شنیده شده بود که یک تیم فوتبال لیگ برتر که رنگ لباس نخستِ آن سبز است، تا اطلاع ثانوی مجبور است که از رنگ دوم یعنی سفید استفاده کند، مبادا تماشاگران فوتبال در ورزشگاهها به دادن شعارهای سیاسی تحریک شوند.
جنبش ماه می ۱۹۶۸ فرانسه، انقلاب نبود، جنبشی کارگری دانشجویی بود که از پاریس آغاز و در شهرستانها نیز گسترش یافت تا دولت را به زیر کشد و خواستههای معترضان را به رو آورَد. جنبش می باوجود ناتوانشدن در سرنگونی دولت وقت، اثراتی بزرگ بر جامعه و سیاست فرانسه در سالهای متعاقب گذاشت. آنقدر که تغییراتی چشمگیر رقم خورد و آنسان که حتی نسلهای بعد نیز واجب باشد که از طریق منابع مکتوب، دیداری و شنیداری، در موردش بدانند و اگر در پی دانستن جزییات و دقایقی بیش برآیند، ابزارش حتما در رسانهها و مجلدات فراهم باشد.
تاریخ را که مینویسد و کجا؟ در چه و در که نگه میدارند تا حفظ، مراقبت و بهوقتش خوانده و از آن استفاده شود؟ روزگاری ناخواندهمورخانی آنچه را که درک کرده و میدیدند، بر سنگ و چوب طرح میکردند و کاتبانی آنچه را شنیده و شاهد بودند، بر برگ و کاغذ قلم میزدند. تاریخ هر مردم و ملت، گرچه بیآسیب از اعوجاج و تخیل، نگاشته میشد و پسینیان میتوانستند پیشینیان را به یاد آورده ومجسم ساخته، هم تحبیب و تکریم، هم تکذیب و تنفیر کنند. تاریخی شفاهی نیز سینه به سینه، لای قصص و خاطرات و شنیدهها منتقل میشد و حوصلهای بود، هم برای نقل کردن و هم نقل شنیدن. تاریخ این روزها، سالها، دههها و حتی صده را چگونه مینویسند و کجا میخوانند؟
بهگمان، امروز رسانهها وسیعترین امکان را برای ثبت و ارایهی وقایع و پیرامونهای تاریخی در اختیار دارند و البته با گسترش روزافزون فضای مجازی، این پهنه دامنههایی تازه و قابل به دستیابیتر را نیز تجربه میکند. کتاب، فیلم، سریال و تئاتر، گعده و گفتگوهای محفلی، جمعهای متفکرانه و مناسبتهای دانشجویی، تشکیلات صنفی و جلسات رسمی سیاسی، کارکرد خود را برای برجسته کردن مسایل و پرداختن و ثبت و گاهی تجدید حیات بخشیدن به آن، از دست دادهاند و یا بهجرأت میتوان گفت که در مقابل غول رسانه و فرزندانش یعنی رسانههای اجتماعی، کارآمدیِ کمتری دارند.
یک نکته مهم در کارکرد رسانه این است که در قبال اعم رویدادها، استراتژی گذرا و منطبق بر اهمیتِ روز دارد و حسب وظیفهی ذاتیاش -اطلاعرسانی و حقیقتجویی- معمولا به درنگ، تأمل و تحلیلی کوتاه اکتفا میکند. چنین رویکردی اما مسلما در جغرافیایی متفاوت کارآییی متفاوت را سبب میشود. بر فرض، در کشوری آرام و جامعهای کم اوج و فرود مانند سوییس، چه بسا یک اتفاق کوچک که در رسانهای روایت شده است، بتواند برای مدتها در ذهن بیننده ماندگار باشد و اما در کشوری مانند ایران که هر روز و هر ساعتش حامل اتفاقاتی بزرگ و تعیین کننده، هم در زندگی روزمره و هم سرنوشت شهروندانش است، کدام مهم قابلیت ماندگاری و بازخوانی را در ذهن و روان مخاطب دارد؟ البته که در کنار این مساله، میزان اعتماد مخاطب به رسانهها و منابع تحلیلی و خبری نیز تاثیرگذار است و میتواند نقشی تعیینکننده را در تصمیمگیری مخاطب داشته باشد، مبنی بر اینکه او چه را در ذهن و جان ثبت کند، چه را به یاد آورد و در مورد چه دغدغه داشته باشد و صحبت کند.
درست در نیمهی دوم خرداد ماه ۱۳۹۸ و در دهسالگی رویش جنبش سبز، بخشی از مسابقات بینالمللی والیبال در شهر اورمیه برگزار شد. سالن والیبال طی هر دیدار لبالب از تماشاگر بود و شبکههای اجتماعی مجازی مملو از گفتوگو و ابراز شادی در مورد نتایج درخشان تیم ملی والیبال ایران. اما نگارنده هرچقدر صفحات اجتماعی را ورق زد، کمتر کسی را دید که از آن روزهای شاد و هدفمند ده سال پیش، از همراهی ورزشکاران و هنرمندان و از ممنوعیت و حساسیتها به رنگ سبز یاد کند، یا اکنون فکر کند که مجموعهای چندهزار نفری ممکن است بهسان ۸۸ و ۸۹ ملجأیی باشد برای ابراز خواستهها و برونفکنیِ دردها، چه رسد به اینکه تماشاگری از تماشاگران درون سالن، “از یک بانو و دو مرد که همچنان که چنان است، درون حصر ماندهاند تا بر مطالبات خویش ایستاده باشند” یاد کند.
در تحلیل “عدم یادآوری جامعه از محصورین”، محتملا گزارههایی در میان میآید همچون: برخی از مطالبات سال ۸۸ بهتدریج در سالهای بعد برآورده شد، لذا نیازی به بازگشت به عقب نبود. یا: با توجه به رویدادهایی تازهتر، خواستههای جامعه تغییر کرد و اما محصوران و حامیانشان بر درگاهی که ایستاده بودند، ماندند و پیشتر نیامدند. مصداق اخیر این مورد، “اعتراضات کارگری بهویژه در دی ماه ۹۷ و عدم همراهی آنان” بوده است. یا دیگر: ناامیدی مردم از قدرت حاکم و نیروهای منتقد که همگی در چارچوب قانون اساسی فعالیت میکنند و در نهایتِ آمالشان صرفا به ایجاد تغییرات جزیی در آن معتقدند، باعث شده بخش عظیمی از نیروهای پشتیبان جنبش سبز که چارهی کار را در ایجاد دگرگونیهای اساسی در کشور میدانند، از جنبش سبز، سران و حامیان تئوریک آن ناامید شده و فاصله بگیرند.
نگارنده اما مستقل از همدلی یا عدم همدلی با چند تحلیل برشمرده، در این مقال کوشیدم تا به چگونگی و چرایی اسباب ثبت و یادآوری نگاهی بیندازم و در پی طرح و گستراندن این سوال باشم که اساسا در جامعه ایران با وجود همهی ابزارهایی که برای سرکوب و به محاق بردن موضوعات اساسی وجود دارد، چه اسبابی میتواند حکاکیهای تاریخی را بهخوبی به انجام رساند، تا اسباب دستیابی به آن برای مراجعان بعدی فراهم باشد. کما اینکه نگارنده باور دارم که گرچه ممکن است یک جنبش نتواند در یک بستهی زمانی به تمامی اهداف دست یابد و گرچه ممکن است در محدودهی بزرگتر حتی به فراموشی سپرده شود، اما چهبسا چنان ریشهدار و اصیل باشد که در یک بازهی زمانی بزرگتر دوباره ریشههایش به آب رسد و شاخ و برگش بیرون بزند. مثال قابل ذکر در این زمینه، محمد مصدق است که حتی پس از برقراری جمهوری اسلامی، تلاشی فراوان شد تا او از خاطرهی ملی حذف و بدگمانی عمومی در مورد وی ایجاد شود، اما چنین نشد و برعکس در سالهای اخیر محبوبیت و مقبولیتی چندان یافت که حتی حاکمیتی که همواره با “گزارهی ملی در قبال مذهبی” مشکل دارد نیز در پارهای موارد مجبور به عقبنشینی در مورد وی و کارکرد درخشانش شد. همینجا میشود خلاصه کرد که اگر مهماتی چون کتاب، تز، فیلم، سریال، عکس، صوت، نقاشی و مانند آن، در قالبی فرادا نتوانند اثری همگام با روز بگذارند -همانند آن اثری که رسانه و گزارشِ روز میگذارد- ولی بسا که برای گذاشتن اثری ماندگارتر، کارآمدتر هم باشند. چه خوب است که کتابها نوشته و فیلمها تولید میشود و مخزن حافظهی تاریخی را برای مردم و مخاطبان آگنده نگه میدارد، تا که گاه رجعت کی در رسد. مظنونین همیشگی هر عصری، چهبسیار که به محبوبین همیشگی ادوار بدل میشوند.