آقا سید محمود طالقانی؛ شخصیتی که از نو باید شناخت
چکیده :در حقیقت، انسان شناسی طالقانی نگاه سیاسی او را سامان میدهد. او در عرصۀ سیاست فقط و فقط در آرزوی تربیت "شهروند" است؛ انسانی که از یک طرف به حقوق خود آگاه و در طلب آن است و از سوی دیگر، از طریق مشارکت در عرصههای عینی زندگی جمعی، مسئولیتشناس و خودآگاه به امکانات و محدودیتهای مادی و غیرمادی بار میآید. در واقع، دین شناسی طالقانی هم جز این نیست زیرا از نگاه او پیامبران صرفاً برای همین منظور مبعوث شده...
احمد زیدآبادی
چرا انتخاب یک آیه و تفسیر آن توسط آقای طالقانی، چنان نغز و شیرین و لطیف و گرم و انسانی جلوهگر میشود که آدمی احساسی از انبساط و طراوت میکند چنانگه گویی حقیقت تازهای بر او مکشوف و ملموس شده است؛ اما برداشت برخی دیگر از هم صنفان او بعضاً از همان آیه، چندان تلخ و ترش و تیره و عبوس و سرد از کار در میآید که آدمی در درون خود قبض و کدورتی نسبت به کائنات پیدا میکند؟
به نظرم قرآن خود از این راز پرده برداشته است؛ آنجا که می گوید: لایمسه الا المطهرون! گویی کشف حقایق آفرینش مستلزم ذهنهای پاک و روحهای پالوده و قلبهای صاف و صادق است و طالقانی به واقع اینگونه بود.
او را میتوان نمونۀ انسانی دانست که در مدرسۀ روانشناسی کمال، از آنها به عنوان افراد رشد یافته و خودشکوفا یاد میشود؛ افرادی که از خودخواهیها، حسادتها و حقارتها، تنگنظریها، سختگیریها، دونمایگیها و دنیاپرستیها فرا رفته و در پی حیاتی معنادار و سرشار از خیر و فداکاری و کمک به هم نوعان و دیگر موجودات عالماند!
همین وضعیت وجودی، شخصیت طالقانی، جهان شناسی و دینداری و سلوک سیاسی و اجتماعی او را از دیگران متمایز میکند و درست در زمانهای که هر فرد و حزب و گروهی در پی قبضۀ قدرت است؛ او با اصرار بر پخش و توزیع قدرت در سرتاسر رگ و ریشههای جامعه، خواهان ادارۀ تمامی واحدهای سیاسی، اجتماعی، صنفی از طریق شوراهای عمومی میشود.
در واقع، طالقانی به طبیعت انسان، بینهایت خوشبین است. آنچه او “انسان فطری” مینامد؛ همان انسان ساده و بی غل و غش و بی آلایشی است که بعضاً اسیر مناسبات ستمگرانه و استبدادی و در بند غل و زنجیرهای اعتقادی و خرافی شده است.
او هدف بعث پیامبران را نفی استبداد و گشودن غل و زنجیرها از پای بشر فطری می داند: و یضع عنهم اصرهم و اغلال التی کانت علیهم!
از این رو، راه آزادی انسان و به بند کشیدن استبداد، تشخّص و آگاهی و مسئولیتپذیری همین بشر عادی است که این نیز فقط از طریق مشارکت مؤثر و تصمیمگیری او در همۀ سطوح زندگی سیاسی و اجتماعیاش ممکن میشود.
بنابراین، آنچه طالقانی تحت نام “شورا” به عنوان تنها رکن تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی در همۀ محیط و واحدهای جمعی مطرح میکند؛ بدین منظور است و از این جهت به آنچه امروز شوراهای شهر و روستا نام گرفته است؛ شباهتی ندارد.
طالقانی اساساً به سلسله مراتب قدرت قائل نیست و از همین روست که در آخرین خطبۀ خود با دلی افسرده و سینه ای خسته فریاد می زند که: گروههایی، افرادی دستاندر کار شاید اینطور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد؛ پس ما چه کاره هستیم؟ شما هیچی! بروید دنبال کارتان! بگذارید این مردم مسئولت پیدا کنند.
در حقیقت، انسان شناسی طالقانی نگاه سیاسی او را سامان میدهد. او در عرصۀ سیاست فقط و فقط در آرزوی تربیت “شهروند” است؛ انسانی که از یک طرف به حقوق خود آگاه و در طلب آن است و از سوی دیگر، از طریق مشارکت در عرصههای عینی زندگی جمعی، مسئولیتشناس و خودآگاه به امکانات و محدودیتهای مادی و غیرمادی بار میآید. در واقع، دین شناسی طالقانی هم جز این نیست زیرا از نگاه او پیامبران صرفاً برای همین منظور مبعوث شده اند.
عجیب آنکه، طالقانی به رغم خوشبینی خود به طبع بشر، نسبت به بسیاری از چهرهها و گروههای سیاسی دستاندر کار انقلاب بدبین به نظر میرسد! او از همان ابتدای پیروزی انقلاب، گویی امیدی به تحقق آرمان خود نمیبیند.
خود را از متن وقایع عقب میکشد. به نوعی حاشیهنشینی اصرار دارد. در شورای انقلاب و مجلس خبرگان تدوین قانونی اساسی، حضور کمرنگ و حتی بیرنگی نشان میدهد و تمایلاش به فاصلهگیری از این مراکز است.
آیا تجربۀ تلخ او از درگیریهای شرمآور نیروهای مختلف سیاسی در زندان بخصوص پس از فاجعۀ سال ۵۴ او را به این نیروها بدبین کرده و امید خود را به آنان از دست داده بود؟ بدون شک این ماجرا نقش اصلی را داشته است.
به هر حال، طالقانی پیش از زمان خود میزیست و از همین رو، به رغم نام بلند و شهرت بسیار و محبوبیت بیمانندش، غریب و ناشناخته ماند. او را باید از نو شناخت.