رضا بابایی، عزیز و جاودانه
چکیده :رضا بابایی مدارج علمی را در حوزه تا بالاترین مرتبه طی کرد، اما هرگز لباس روحانیت نپوشید، او تا آخر عمرش از عرق جبینش نان حلال خورد، ویراستاری کتاب میکرد و مقاله و کتاب مینوشت. و من میدانم چقدر شغلهای فرهنگی و ادبی کم درآمد است در این...
رحیم قمیشی
بشر از روزی که خود را شناخت شاید بزرگترین آرزویش جاودانگی بوده است، که هرگز به آن دست نیافت.
فرعون مُرد، هیتلر مُرد، صدام مُرد، قذافی و همه آنهایی که روزی اسمشان همه را میلرزاند، و از آن طرف همه نیک اندیشان و بزرگان میمیرند.
و همه با آرزوی جاودانگی
آن مرگ کجا و این مرگ کجا!
آن جاودانگی کجا و این کجا!
هجدهم فروردین ۱۳۹۹ یکی از از بزرگانی که من خیلی دوستش داشتم، از زمین ما رفت، شاید رها شد. او استاد من در اندیشه، در نوشتن و در زندگی بود؛
“رضا بابایی”
امروز رفتم به کانالش سر زدم، هنوز ۱۶ هزار نفر عضو کانالش هستند، هنوز مطالبش بوی تازگی میدهد، هنوز دعای خیرهاست که نصیبش میشود.
و چه جاودانگی از این بالاتر!
رضا بابایی مدارج علمی را در حوزه تا بالاترین مرتبه طی کرد، اما هرگز لباس روحانیت نپوشید، او تا آخر عمرش از عرق جبینش نان حلال خورد، ویراستاری کتاب میکرد و مقاله و کتاب مینوشت. و من میدانم چقدر شغلهای فرهنگی و ادبی کم درآمد است در این کشور.
رضا درد مردم داشت و نوشتههایش به عمق جان مینشست. او روشنفکری دینی و بسیار بهروز بود، همان چیزی که حاکمیت هرگز نمیپسندد.
نقدهای اساسی و واقع بینانه به سیاست و اندیشه، چه به چپ و چه به راست داشت. دلش از نافهمیها خون بود.
و در ماههای آخر عمرش همه امیدش را به اصلاح از دست داده بود. نگران بود حاکمیتی که راه اصلاحهای اساسی را میبندد چه فرجام بدی مردمش خواهند داشت.
در بستر بیماری برای دختر آبی میگریست، برای کولبر نوجوانی که جان داده بود ناله میکرد، و شاید همین غمها نگذاشت مقاومت بیشتری برای زنده ماندن بکند.
او با اینکه در زمان جنگ سالها جبهه بود، هرگز ادعایی نداشت و در بستر مرگ میدید چطور آنها که در موقع خطر مخفی بودند سر بلند کرده و میراثخوار شهیدان شدهاند.
بابایی سرش در کتاب و نوشتن بود، و آنقدر زیبا مینوشت که بسیاری پای نوشتههای عمیق و جذابش مینشستند و لذت میبردند.
او در نظام و حاکمیتی که قرار بود اندیشمندان و نوآوران، و دلسوزان و مردمداران جامعه در رأسش بنشینند و بهرهشان به همه برسد، در قعر نشانده شد و زندگی پر از سختی و تنهایی داشت، و تأسف خورد به حال و وضع مردم، و دیگرانی که نه سواد داشتند و نه دل، نه شجاعت داشتند و نه اندیشه، تعالی یافتند و عزت پیدا کردند.
رضا بابایی ۵۶ سال بیشتر عمر نکرد، اما کانال و وبلاگش هنوز زندهاند و مملو از مطالبی که نفس میکشند، حکایت دارند، میآموزانند، میخندانند و میگریانند.
و مگر زنده و جاودان ماندن چیست.
من یک سال است باور نکردهام رضا بابایی دوست عزیز و استادم مُرده باشد.
او تا ابد زنده است. همراه خوشحالی ما میخندد و با نگرانی ما غصه میخورد.
چقدر خوبست که انسان رمز جاودانگی را پیدا کرد. چقدر خوبست که صدها سال دیگر کانال او باشد، هر چند فیلترش کنند، هر چقدر هم محکومش کنند به زندان.
و بدا به حال آنهایی که مرگشان آرزوی میلیونها نفر باشد. و ننگ توام با نامشان!
در پست بعد سه تکه از نوشتههای رضا بابایی را میآورم و آدرس کانالش را، میدانم عضویت دوستان در آن و مطالعه مقالههای ارزندهاش، رضا را زندهتر خواهد کرد.
خدا به او آرامش ابدی داده و میدانم او رها شد از زمانهای که درک او را نداشت.