آب، دوغ، خون
چکیده :آزادی در جامعه، همچون اختیار در انسان است. در سایۀ اختیار است که فضیلت، فضیلت است و مستحق پاداش، و رذیلت، رذیلت است و مستوجب کیفر. بدون اختیار، سنگ و سگ و صاحبش، یکی است. انسان بیاختیار، انسان نیست؛ شیء بیجان یا جاندار بیخرد...
رضا بابایی
هدایت
در میان تعریفهای گوناگونی که عارفان و فیلسوفان و متألهان برای «هدایت» آوردهاند، این تعریف ابن عربی در فصوص(چاپ بیروت، ص۲۰۰)، همچون خورشید میدرخشد: «الهدی أن یهتدی الإنسان إلی الحیره فیعلم أن الأمر حیره والحیره قلق وحرکه و الحرکه حیاه فلا سکون؛ هدایت، چیزی است که انسان را به حیرت افکند تا بداند که حقیقت، یعنی سرگشتگی، و سرگشتگی یعنی بیتابی و جستجو، و حیات در جستجو است نه در سکون.»
به عبارت دیگر:
بینهایت، حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدر تو است راه
آزادی
آزادی در جامعه، همچون اختیار در انسان است. در سایۀ اختیار است که فضیلت، فضیلت است و مستحق پاداش، و رذیلت، رذیلت است و مستوجب کیفر. بدون اختیار، سنگ و سگ و صاحبش، یکی است. انسان بیاختیار، انسان نیست؛ شیء بیجان یا جاندار بیخرد است. وقتی اختیار نداری، انسان نیستی؛ حتی اگر تو را به انسانیترین کارها مجبور کنند. نه خوبیهای تو پاداش دارد و نه بدیهای تو کیفر. درستی و راستی، آنگاه ارزشمند است که گزینۀ ناگزیر انسان نباشد.
هر عطا و لقایی که اختیار برای انسان دارد، آزادی نیز برای جامعه دارد. در سایۀ آزادی است که جامعه، عرصۀ انسانها است؛ نه تابوت ارادهها.
آب، دوغ، خون
یکی از سفرنامهنویسان دورۀ قاجار نوشته است: روزی سفیر روس به محمدعلی شاه گفت: شما در کشتن مشروطهخواهها زیادهروی کردید. نیاز به اینهمه خشونت نبود. راههای دیگری هم وجود داشت. شاه قاجار پرسید: مثلا چه راههایی؟ سفیر گفت: در کشور ما ضرب المثلی است که میگوید: «عوام را با دروغ و خواص را با دوغ سر به راه کنید.» محمدعلی شاه زد زیر خنده. بعد از مقداری خندۀ شاهانه گفت: در ایران خواص را با آب خالی هم میشه سر به راه کرد. دوغ برایشان زیاد است. سفیر گفت: خب پس چرا همین کار را نمیکنید؟ شاه گفت: آخه اینجا خون از آب هم ارزانتر است.
قانون
تا وقتی که یکایک مردم به اندازۀ نیوتن و انیشتین، دانشمند و آگاه نشدهاند،
تا وقتی که همۀ مردم، همچون سلمان و صهیب، پارسایی و پرهیزگاری را پیشۀ خود نکردهاند،
تا وقتی که همۀ شهروندان، به اندازۀ ویکتور هوگو و نیچه، از احساسات پاک انسانی برخوردار نشدهاند،
تا وقتی که نانوا و قصاب و راننده، به اندازۀ جان لاک و ویتگنشتاین و ابن سینا نمیفهمند،
تا وقتی که هر انسانی در هر شهر و روستایی، بیش از ولتر و ژان ژاک روسو، به حقوق دیگران احترام نمیگذارد،
تا وقتی که همۀ کارمندان ادارهها و کارگران کارخانهها و اهل بازار و کسبۀ کوچه و خیابان، شب و روز خود را همچون ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی نمیگذرانند،
تا وقتی که همۀ سیاستمداران، گاندی و ماندلا را شرمندۀ خود نکردهاند،
تا وقتی که جامعه، غرق معنویت و آدمیت و انصاف نشده است،
تا وقتی که خودخواهی و منفعتجویی، در نهاد بشر است،
تا وقتی که تکتک آدمیان، یکیک غرایز را در خود نکشتهاند،
تا وقتی که همۀ انسانها فرشته نشدهاند،
تا آنگاه که زمین زمین است و اوضاع همین است،
از قانون گریزی نیست.