از دیوار پله بسازیم
چکیده :خستهایم، از آنانی که همچون گیاه خودرو پیش چشم مردم قد کشیدند با افکار پوچ و وامانده، و هر روز در هر مجلس و محفل سخنانی به سختی سنگ بر سرمان...
رضا رئیسی
حال ما تاملبرانگیز است.
ما خستهایم.
خستهایم از این بیهودگی مطلق.
از لافزنی و حرافی مشتی قمارباز لجوج و یکدنده، که قاعدهی بازی نمیدانند هیچ، عمر و دارایی ما را در چرخهی قمارشان گذاشتهاند
خستهایم، از کودکان کهنسالی که در قرن بیستم خود را پادشاه میپندارند و از مردم انتظار نوکری دارند…. به حقیقت که صد اندیشه در این حرف نهفته است ” خدا نکند گدا معتبر شود./ گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود”
خستهایم، از آنانی که همچون گیاه خودرو پیش چشم مردم قد کشیدند با افکار پوچ و وامانده، و هر روز در هر مجلس و محفل سخنانی به سختی سنگ بر سرمان میبارند.
خستهایم، از این همه ژاندارم، از این همه کدخدا، از این همه ملا و قاضی. از این همه یاغی. از این همه ساقی. از این همه دزد. از این همه ظلم. از این همه نامردمی
خستهایم از مردمان پرهیاهوی خاموش. از آنان که مانند برگ خیس به زمین چسبیدهاند و زیرلب میخوانند’ تو اگر برخیزی… من اگر برخیزم…
خادم و دوست در هم تنیدهاند. امیدی اگر هست از دیدگاه هندسی لکهای بیش نیست. در دوردستها….با دستان خالی نمیشود عشق در سر داشت. اما حال که همه جا دیوار است، بکوشیم از دیوار پله بسازیم. اگر زمین را از ما گرفتهاند آسمان پا برجاست.
*تیتر انتخاب کلمه است