پرده آخر
چکیده :صحبت و ترس دائم از جنگ در این وضعیت از یک منظر خندهدار است. برای حکومتی که از شدت ناکارآمدی داخلی در خودش فرورفته و مچاله شده و از تحقیر بینالمللی این لجاجت برایش مانده که به در و دیوار همسایههای سفارت آمریکا در حیات خلوت استراتژیکاش خمپارههای نصفه نیمه پرتاب میکند، نابودی با جنگ یک موهبت...
امیرعلی نصرالهزاده
در پس ذهن خیلی از ما پایان نزدیک است. نه فقط مردم معمولی، که اصلاحطلبان و اصولگرایان، عشاق نظامیگری و اعماق استراتژیک، فالانژهای داخلی و کمونیستهایی که در پسکوچههای سرمایهداریِ جهانخوار چمباتمه زدهاند، همه و همه نزدیکی این پایان را حس میکنند.
یک نمونهاش تصویب نابودی اسرائیل در مجلس است. این فکر و دغدغه دائمی که نکند «ما را بردارند» هیچ وقت ذهن مقامات جمهوری اسلامی را رها نکرده اما اخیرا، احتمالا از نگرانی بسیار، دیگر ورد زبانشان شده و هر روز راز دل عیان میکنند؛ وگرنه چرا وزیر خارجه باید به رییسجمهوری ینگهدنیا بگوید مواظب باش اسرائیل گولت نزند ما را بزنی از روی ندانمکاری نابود کنی؟! یا چرا این دلهره عذابآور دست از سر نمایندگان بر نمیدارد تا جواب حملات اسرائیلیها در سوریه را به بیست سال بعد موکول نکنند؟
این دلمشغولی مداوم به پایان کار، زمانی متعلق به محافظهکارترین جناحهای حاکمیت بود. همانها که پیروان خط امام خودشان را هم اول «غیر خودی» و بعد «دشمن» کرده بودند. اصولا دشمنی ورزیدن به درد همین میخورد که مشت را سفتتر کنی و تنبانات را سخت بچسبی تا تخت حاکمیت را از تو نگیرند.
همین نگاهی که راستیهای دم انقلاب به چپیهایش داشتند چون نگران بودند سفره ایشان را بقاپند و بنابراین غیرخودی شدند یا خاصیت بیبصیرتی پیدا کرد و در زمین دشمن بازی کردند، حالا تسری پیدا کرده به سرتاسر تریبونهای سیاسی مملکت. دیگر اعتدالی و اصلاحاتی و اصولگرا و سپاهی همه دشمنان مختلف و مشترک دارند و از ترس اینکه این بساط تعطیل شود به هر سو لگد میاندازند و به هر طنابی چنگ میزنند.
صحبت و ترس دائم از جنگ در این وضعیت از یک منظر خندهدار است. برای حکومتی که از شدت ناکارآمدی داخلی در خودش فرورفته و مچاله شده و از تحقیر بینالمللی این لجاجت برایش مانده که به در و دیوار همسایههای سفارت آمریکا در حیات خلوت استراتژیکاش خمپارههای نصفه نیمه پرتاب میکند، نابودی با جنگ یک موهبت است!
جنگ، راه فراری برای ذهن توهمزده است که خود را قانع کند حتما به زور خارجی ما را از جایمان بلند کردند وگرنه این حکومت عادله ما در «امنیت» سر جای خودش نشسته بود. از طنز روزگار پروژه مدعیان تئوری برقراری «امنیت» به ضرب و زور چمدانهای دلار و اجیر کردن مزدورهای داخلی و خارجی نتیجه عکس داده و حالا از ترس پایان با جنگ شمشیر را غلاف کردهاند.
ولی پایان این گونه فرا نمیرسد. این پایانها زاییده تخیلات آنانی است که فکر میکنند در عرصه پدرسوختگی بینالمللی کاسپاروف به حساب میآیند و تا الان با لبخندهای ظریف، بمبهای بشکهای در سوریه و گلولههای چکمهپوشان داخلی خوب اوضاع را مدیریت کردهاند و خیال میکنند که جز با حمله نظامی نمیشود همه چیز از دست برود. دیگران اما شاید وضعیت را جور دیگری ببینند و از پس سیرک واکسن، افتضاح شلیک به هواپیمای خودی، انفجارهای مراکز فوق حساس و جمیع آمار و جهات به این نتیجه برسند که این قافله را دیگر ساربانی نیست!
عقلکلها البته همین را هم دیدهاند. آخرین فکر بکرشان یک ساربان قوی و مقتدر است که یک دستور جانانه بدهد و امور خود به خود راست و ریس بشود. تکراری است ولی ما محکومیم که این قسمت از این سریال را هم ببینیم چرا که حضرات گمان نمیکنند آنچه تا به حال کم بوده آزادی، یا حقوق انسانی و دموکراسی و صلح با کشورهای جهان بوده؛ به نظرشان کم بودها از ناحیه ١۵٠٠ کشته پارسال و زندان و سرکوب و سانسور و خفقان بوده و در یک کلام فقط جای خالی دولت نظامی احساس شده است!
باشد. این پرده آخر از نمایش سقوط را هم مینشینیم و نگاه میکنیم و فقط امیدوار میمانیم آن روز محتوم که از راه رسید، اهالی تهران و مشهد و سنندج و تبریز و زاهدان و اهواز همچنان «هموطن» هم حساب شوند.
منبع: مجمع دیوانگان