جدایی دین از سیاست، یا استقلال نهاد دین از نهاد سیاست؟
چکیده :جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند....
کلمه -گروه سیاسی: بلافاصله بعد از انتشار بیانیه هجدهم میرحسین موسوی و انتشار منشور پیشنهادی این “همراه جنبش سبز” (که اینک به “منشور سبز” مشهور شده است)، لوس آنجلس تایمز مطلبی درباره آن منتشر کرد. لوس آنجلس تایمز نوشته بود در این منشور که در سایت کلمه منتشر شده است از “جدایی دین از سیاست” سخن گفته شده. نفس این توجه و نکته سنجی نشان از اهمیت مسئله ای دارد که نویسنده مقاله مذکور بر آن انگشت گذاشته بود، و از این رو، شایسته بحث و بررسی بیشتر است.
منشور سبز
اما قسمت مربوطه در منشور سبز که مترجم این رسانه آنگونه ترجمه کرده یا چنین برداشتی از آن کرده بود، چه بود؟
احتمالا اشاره نویسنده به این بخش از منشور سبز، ذیل موضوع “هویت سبز”، و در قسمت اول “گنجینه ایرانی-اسلامی” بوده است:
“جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند. ایجاد پیوند میان میراث ایرانی-اسلامی و شوق به توسعه و پیشرفت در جامعه، پرهیز از اکراه مردم به تقید به مرام، مسلک و رویه خاص و همچنین مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند.”
چنان که دیده می شود، آنچه در این منشور به آن اشاره شده، همان چیزی است که میرحسین موسوی بارها در طول انتخابات و بعد از آن نیز به آن اشاره کرده بود، یعنی استقلال نهادهای دینی و روحانی از نهادهای سیاسی و حکومتی. استقلالی دو جانبه، چنان که نه نهادهای دینی تابع محض و علی الاطلاق نهادهای سیاسی و دولتی و حکومتی باشند و از خود استقلال نظری و عملی نداشته باشند، و نه حوزه سیاسی مطلقا در ید اختیار نهادهای دینی و روحانی خاص باشد. مسئله ای که در نزاعها و هتک حرمتهای اخیر به ساحت روحانیت و مرجعیت نیز بار دیگر محل اختلاف و معرکه آراء شد.
اما آیا این به معنای جدایی دین از سیاست است؟
جدایی دین از سیاست
جدایی دین از سیاست به معنای نفی حضور سیاسی دین در جامعه است. طرفداران این نظریه، حق هر گونه حضور سیاسی دین در جامعه را نفی می کنند. عمدتا تجربیات انحصارگرایی ها، تندروی ها، خشونت گرایی ها، و تحجرها و ناکارآمدی ها زمینه ساز شکل گیری این تلقی در فرهنگ سیاسی جوامع مختلف بوده است. چنان که “اسلام سیاسی” امروز دلالت ها و معانی مشخصی مانند تروریسم و بنیادگرایی، افراط گرایی و طالبانیسم، و نفی حقوق بشر و حقوق زنان دارد. به باور قائلان به جدایی دین از سیاست، مضار و شرور حضور سیاسی دین در جامعه آن قدر زیاد بوده است، و سرنوشت جوامعی که دین (چه اسلام و چه مسیحیت) حضور سیاسی و حکومتی در آنها داشته آن قدر تلخ و سیاه بوده است، که برای اصلاح حال جوامع (چه از بعد اقتصادی، چه سیاسی، چه فرهنگی، و چه حقوقی) راهی جز حذف دین از حوزه عمومی و کنار گذاشتن آن از عرصه سیاسی و محدود کردن آن به حوزه امور فردی و خصوصی وجود ندارد.
با کمی بالا و پایین، این مسیر معمول طی شده به سوی سکولاریسم در جوامع مختلف به نظر می رسد. اما آیا پیشنهاد آن “همراه کوچک جنبش سبز” در منشور جنبش سبز نیز به همین معنا است، و خواستار نفی حضور سیاسی دین در عرصه عمومی و محدود کردن آن به حوزه فردی و خصوصی است؟
حضور دین رحمانی، در فضای سیاسی متکثر
برای پاسخ به این سئوال، باید پاراگراف نقل شده در ابتدای این نوشته را دقیق تر و کامل تر خواند. آنجا که ضمن “پذیرش تکثر درون جنبش سبز” بر “استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان” تاکید میشود. “اسلام سیاسی جنبش سبز”، دینی رحمانی و انسانی و تکثرگرا است و نه خشونت گرا و حذف اندیش و انحصارطلب، اما خود را به حوزه فردی و خصوصی نیز محدود نمی داند. این دین بر “پرهیز از اکراه مردم به تقید به مرام، مسلک و رویه خاص” تاکید دارد و از زور و جبر و عنف گریزان است، اما دل در گروی “تقویت ارزش های دینی در جامعه” دارد و راه آن را “تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران” می داند.
در ادامه همین مسیر و در همین چارچوب است که “استفاده ابزاری از دین” و “عدم استقلال نهادهای دینی و روحانی از نهادهای سیاسی و حکومتی” نیز نفی میشود، چرا که منافی “حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران” هستند: سیاست و حکومتی که به تمامی بر حوزه های دینی و معنوی سایه بیفکند و سلطه بگستراند و آنها را مطیع و منقاد نظرات خود بداند و بخواهد، از دین موجودی صرفا سیاسی و حکومتی می سازد؛ موجودی که امکان رشد و حیات و گسترش طبیعی و اجتماعی خود را از دست خواهد داد و با از دست دادن استقلال خود، دیگر پویایی و اجتهاد و بالندگی و اثرگذاری نخواهد داشت. متقابلا، دینی که تنها حضور خود را از طریق مجاری سیاسی و اقتصادی و رسانه ای حکومتی بر جامعه تحمیل کند، در طول زمان به نهادی فرمایشی و بالانشین تبدیل خواهد شد، که پیوندها و ریشه های طبیعی اش با مردم و اجتماع خواهد گسست و با از دست دادن ریشه ها، در دراز مدت طراوت و بالندگی و حیات طبیعی، و ثمردهی و بارآوری نخواهد داشت.
اما باید دقت کرد که تمام این نکته سنجی ها و باریک بینی ها در راستای احیای نقش دین و “حفظ جایگاه والای دین و نقش برجسته آن در جامعه ایران” است. به عبارت دیگر، منشور سبز می کوشد با پیراستن دین از پیرایه هایی که سیمای آن را آلوده اند، نقش رهایی بخش و جایگاه والای آن را به آن بازگرداند، و از پتانسیل های آن برای پیشبرد اهداف جنبش سبز یاری بگیرد: پتانسیل هایی مثل ایمان و معنویت، محبت و شفقت، اخلاق و تقوا، تکریم و رعایت حرمت انسان. این ها بخشی از پتانسیل هایی است که جنبش سبز در طول مبارزات خود تا رسیدن به اهداف خویش (و نیز به خصوص پس از نیل به آن اهداف)، می تواند از آنها بهره ببرد. راهی که منشور سبز پیش روی جنبش سبز می نهد پاک نکردن صورت مسئله به خاطر وجود مشکلاتی چند است، و کنار نگذاشتن دین از عرصه سیاسی و عمومی، به خاطر ضررهایی که متحجران و افراط کاران و مدعیان تفسیر رسمی و انحصاری دین به نام دین بر جامعه تحمیل کرده اند.
میراث خمینی و شریعتی
همراه جنبش سبز و منشور پیشنهادی اش می کوشد امکان حضور موثر دین را در جامعه، بدون حذف تفکرهای رقیب و بدیل، نشان دهند. میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد، چرا که انقلاب و امامی که او به آن معتقد است داعیه دار بازگرداندن نقش سیاسی دین و حضور فعال آن در اجتماع در زمانه ای بود که همه دین را در پستوها و در حوزه های فردی و شخصی می جستند. و میرحسین موسوی به عنوان شاگرد راستین معلم شهید دکتر شریعتی، تلاش های او را برای فعال کردن پتانسیل های آگاهی بخش و رهایی بخش مذهب و انقلاب فراموش نمی کند.
شریعتی می کوشید تا با نشان دادن راه تشیع سرخ در زمانه خود و با طرح مسئله مذهب علیه مذهب، ظرفیت های ارزشمند مذهب حقیقی را برای اصلاح و تحول در جامعه نشان دهد، تا راهی بدیل در برابر تشیع سیاهی باشد که محافظه کارانه چشم به روی بدی ها و کاستی ها می بندد و با قدرت مستقر همراه می شود. میرحسین موسوی نیز نمی تواند از تشیع اصیل چشم بپوشد یا خواهان به انزوا رفتن دوباره آن باشد و پیشنهاد دهنده تشیعی بی رنگ یا خاکستری باشد؛ میرحسین موسوی فرزند زمانه خود است و این بار تشیع سبز را به عنوان راه بدیل “اسلام سیاه سیاسی” پیش می نهد. تشیعی که میراث دار همان ظرفیت های انقلابی و اصلاحی تشیع سرخ شریعتی و اسلام انقلابی خمینی(ره) است، و به جای آشتی با قدرت مسلط زمانه، در برابر ظلم و ستم و جبر و تحمیل و انحصارطلبی و خودخداپنداری و تفرعن می ایستد و سبز و پایدار مقاومت می کند. تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود.
میر حسین عزیز تجربه انقلاب به ما آموخت که نباید همه چیز را حول محور یک نفر دانست که انسان است و جایز الخطا به امید روزی که هیچ کس در هر مقامی به دنبال تحمیل کردن آرای خود به هر طریقی نباشد . همه چیز در صندوق آرای در انتخاباتی آزاد و بدون تقلب روشن می شود و همه تابع نظر اکثریت.میر حسین عزیز ما همه از یاران صدیق این مملکت توقع داریم تا درس دموکراسی را تحت هر شرایطی تبلیغ کنند و به قول آن جمله معروف فراموش شده میزان رای ملت است
این مقاله بدون امضا از سایت کلمه را که خواندم یاد مترجمان خمینی در پاریس افتادم که هر کلامش را به دلخواه برای اروپاییان برمی گردانند امروز که آقای موسوی نه لحن و نه ادبیات خمینی را دارد، چه نیازی به مترجم هست آن هم برای ما فارسی زبانان. موسوی هر چند وفادار به آرمان های اولیه امامش هست اما از جنس دیگری ست.
آقای موسوی در منشور جنبش سبز به درستی بیان کرده اند، حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت و به نظر من این گزاره معنایش جدایی دین از سیاست نیست. نویسنده این مقاله این دو واژه را مترادف دیده و بجای تفسیر و توضیح جدایی دین از حکومت از جدایی دین از سیاست سخن می گوید. من نمیدانم چرا این مقاله و همانطور آقای کدیور به عمد بجای واژه حکومت، واژه سیاست را بکار می برند. تاکنون هیچ کس جدایی دین از سیاست را مطرح نکرده به جز کسانی که قصد مخدوش کردن این بحث را داشته اند و یا واقعا خواهان حکومت های اسلامی هستند اما نه با ولایت … در تظاهرات خیابانی پارسال جوانان جنبش سبز چون خواهان جمهوری واقعی هستند و نه جمهوری اسلامی، شعار نسل ما آریاست دین از سیاست جداست را داده اند، آنها بخاطر قافیه سازی در شعار مجبور شدند به جای واژه دولت بگویند سیاست. اما همه میدانیم جوانان جنبش سبزی که این شعار را داده اند منظورشان جدایی دین از دولت یعنی همان کلام آقای موسوی ست. به نظر من حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت برای حفظ و حتی تندرستی دین اسلام ضروری ست
عاشق میر حسینم و اونو فوق العاده دوست دارم اما این شعار همیشه ورد زبونمه که :
نسل ما آریاست دین از سیاست جداست
ولی مطمئنم که این متن رو میرحسین عزیز ننوشته بلکه افرادی مثل مهاجرانی و کدیور که فکر میکنن همه کاره جنبشند نوشتند.بازم میگم:نسل ما آریاست دین از سیاست جداست
همراه سبزم سلام
فقط میخواستم یاداوری کنم که اصل بر برائت انسانهاست مگر اینکه خلافش ثابت شود.این یعنی دموکراسی و احترام به حقوق بشر.
اولین چیزی که ما همراهان سبز باید در وجود خود تقویت کنیم این است که از تهمت زدن به هم پرهیز و به عقاید رنگارنگ هم احترام بگذاریم. به امید روزی که ما ایرانیان هم مثل سایر کشورها زیر یک پرچم با هم برنامه و فستیوالی برای نمایاندن فرهنگ رنگارنگ کشورمان داشته باشیم.
من مدافع افرادی که نام بردید نیستم ولی برایشان احترام قائلم. انها هم همراهان جنبش ما هستند و نظراتشان محترم است. با هم بحث میکنیم و هر که توانست دیگری را قانع میکند.
بیایید مهربانی با هم را همینجا تمرین کنیم.این رمزپیروزی ماست.ما ایرانیها سالهاست که با هم نامهربان شده ایم. ظلمی که بر ما میرود نتیجه فراموشی ماست ما سالهاست که فراموش کرده ایم به عقاید هم احترام بگذاریم.
با سلام متاسفانه هنوز در فرهنگ سیاسی جامعه ما خلط مبحث می شود مثلا می گویند جدائی دین از سیاست یا جدائی دین از حکومت در صورتی که مطلقا محال است دین را از سیاست و حکومت جدا کرد چون هر سیاست مداری دارای اندیشه و بر نامه کاری است که همان دین اوست واین فرضیه که دین فقط اندیشه ای است که از طرف خدا به انسان ابلاغ شده باشد باطل است هر اندیشه ای که انسان داشته باشد همان دین اوست چون دین همان بر نامه زندگی است چه از طرف خداوند ابلاغ شده باشد چه انسان ان را خود نوشته باشد پس بحث جدائی دین از سیاست و حکومت از غفلت انسان ها از فهم صحیح معنای دین است مثلا مارکسیسم دین است / لیبرالیسم دین است / کونیسم دین است و اومانیسم دین است و ووووووووو ……. اسلام و ووووو دین است
پس چه کار باید بشود تا استبداد بوجود نیاید جواب صحیح این است جدائی دین از دولت باید عملی شود اما دولت چیست دولت در یک کلمه یعنی قانون اساسی که قانون دولت است و سیاست مدارها بر پایه عمل با قانون اساسی با ارائه دین / برنامه کار خود به جامعه و با آوردن رای به حکومت می رسند به معنی دقیقتر در قانون اساسی نباید یک دین رسمی وجود داشته باشد چون معنی این سخن این است که دیگر دین ها حق دخالت در سیاست و حکوت را نداشته باشند اما اگر قانون اساسی دین رسمی نداشته باشد همه دین ها ی خدائی و همه دین های بشری و صاحبان این دین ها حق دخالت در سیاست و حکومت را دارند و می توانند خود را بر جامعه عرضه کنند دینی و اندیشه ای حاکم می شود که رای مردم را داشته باشد و ان هم برای مدت محدودی که خود قانون اساسی مشخص کرده است در نتیجه همه دین ها چه بشری چه خدائی حق دخالت در سیاست و حکومت را دارند در غیر این صورت استبدا د است یعنی جدائی دین خدائی یا بشری از سیاست و حکومت اولا محال است ثانیا استبداد همین است پس دوستان عزیز سیاست مدار کلمه باید درست در جایگاه خودش بکار ببرید انچه که منظور شماست جدائی دین از دولت است همانطور که گفته شد یعنی قانون اساسی بر مبنای هیچ دینی نوشته نشود نمونه ان را ما در شوروی دیدیم که دین بشر ساخته مبنای قانون اساسی بود و نمونه دیگر جمهوری اسلامی است که بر خلاف دستور خداوند در قران قانون اساسی بر مبنای دین اسلام نوشته شده است و استبداد فرعونی نتیجه ان است قانون اساسی باید بر مبنای حقوق بشر نوشته شود چرا که بشر ذاتا حقوقمند خلق شده است و بشر مقدم بر دینها خلق شده است و حقوق بشر در ذات انسان است و دین برای خدمت به بشر آمده است نه اینکه بشر به دین خدمت کند و هر دین بشری یا خدائی بیانگر حقوق بشر نباشد باطل است
تلک الایام نداولها بین الناس این روز گاران را دولت می دهیم میان مردم
خداوند نمی فرماید این روز گاران را دولت می دهیم میان ادیا ن بلکه دولت از ان عموم ناس // مردم است ودر میان مردم انواع دینها و مرامها وجود دارد بنابرین دینی حکومت را بدست میگیرد که بر پایه رای مردم انتخاب شود و سیاستمدار برای مدت محدودی دین یعنی بر نامه عملی و فهم خود را از دین در جامعه با اجازه مردم برای خدمت به مردم به عمل در آورد اگر خادم باشد چه بهتر اگر نبود دین دیگر ووووووووو و فرقی میان دین خدائی و بشر ساخته وجود ندارد تنها رای مردم است که تعیین کننده است چون مردم خود بر خود ولایت دارند و هر انسان بالغ خود ولی خود است سلب این ولایت از انسان سلب انسانیت از اوست بنابرین در جامعه ولایت از ان جمهور مردم است نه از ان یک فرقه و گروه یا صنف یا طا ئفه و غیره نه از فقها ونه ازآن دکتر ها و نه از آن ……… همه انسانها در داشتن ولایت برابر هستند وهر کس حق دارد خود را برای اداره جامعه در بالاترین مقام کاندید کند
والسلام
فقط انتخابات آزاد و رفراندوم میتونه به این دعواها پایان بده.شما هم آقای سید حسین عزیز لطفا دیگه درین خصوص مانور ندید چون مردم هر چی که میبایست ازین دین رحمانی و رحیمیو غیرتون که تبدیل به اموی و یزیدی شد بدونن دونستن.لطفا انتخاب را به مردم وا گذارید.به نظر حقیر دین تنها باید کارکرد مدنی داشته باشد و مسئولیت اخلاق جامعه رو داشته باشه.چیزی شبیه کلیسای واتیکان و پاپ.
دموکراسی بدون جدایی دین (و به طور کلی ایدئولوژی) از حکومت ممکن نیست! جدایی دین از حکومت به معنای عدم حضور سیاسی و اجتماعی دین نیست. هیچ یک از طرفداران دموکراسی تاکنون چنین حرفی نزده اند. تنها کمونیست ها بودند که عملا دین را به حوزه ی شخصی محدود کرده بودند. مگر در کشور های دکوکراتیک احزاب مذهبی نداریم؟ مگر در این کشورها دین در عرصه ی اجتماعی حضور ندارد؟ شما خودتان عقایدی را به ما نسبت می دهید و بعد در مقابل آن به دفاع می پردازید و بعد از رد آن ژست پیروزی می گیرید. ما طرفدار حکومت غیر دینی هستیم چرا که لازمه ی دموکراسی است، ولی هیچ وقت نگفته ایم دین نباید اجتماعی باشد. در دموکراسی دین می تواند سیاسی شود به شرط آن که به چارچوب دموکراسی پایبند باشد و در این چارچوب فعالیت کند. البته خود این چارچوب مبنایی غیر دینی دارد.
علاوه بر این در دموکراسی های پیشرفته لازم است آموزش و پرورش نیز غیر ایدئولوژیک باشد تا به وسیله ای برای تزریق افکار مورد نظر حاکمیت به ذهن مردم تبدیل نشود. به همین دلیل هم در آمریکا حجاب معلمین به دلیل جنبه¬ی تبلیغی آن ممنوع است. و می بینیم خیلی از به اصطلاح روشنفکر ها نمی توانند دلیل آن را درک کنند.
به نظر من امام (سلام الله علیه) به دنبال سیاست دینی بود، نه دین سیاسی.
عده ای به اشتباه به جای حکومت دینی، به دنبال دین حکومتی هستند .
درود بر جنبش سبز ایران و میر حسین عزیز
روز انتخابات من ، خانواده ام و بسیاری از اشنایان دور و نردیک در شهرستان من در جنوب ایران به میر حسین رای دادیم . از کسانی که هیچ گاه شناسنامه شان ممهور به مهر هیچ انتخاباتی نشده بود تا نسل من که خاتمی را تجربه کرده بودیم .
بسیاری از آنها دیگر هیچ احترامی برای جمهوری اسلامی قائل نبودند و برخی از همان ابتدای انقلاب نیز رای آری ندادند . در هر صورت انتخابات شد و همه با رایمان سبز شدیم و چه کسی بخواهد و چه نخواهد رای ما در انتخابات سبزمان کرد و با هیچ وسیله ای هم پاک نمی شود .
خلاصه اینکه این جنبش همه ی افکار را در خود دارد و از میرحسین عزیز به عنوان یک سکولار خواهش می کنم اجازه ندهند برخی نزدیکان به خود اجازه دهند دیگری را سبز بدانند و دیگری را لایق ندانند .
و اینکه هدف من و نسل من رهایی از این استبداد مزهبی است . می خواهیم مثل ” آدم ” زندگی کنیم . آقا بالاسر نمی خواهیم . نمی خواهیم کسی بالا بنشیند و بگوید به خاطر ترویج دیدگاه اسلامی اش زندگی را بر ما حرام کند .
مسلمانم …. اما سکولار هم هستم …..
درود بر جنبش سبز ایران و میرحسین و کروبی عزیز
خواهش می کنم نویسنده این مطلب صراحتا به این چند سئوال پاسخ دهد:
1- آیا این طور که شما مدافع حضور دین در سیاست هستید، و لابد از دین هم منظورتان مذهب تشیع دوازده امامی است، اگر به فرض مثلا یک فرد ایرانی اما دارای مذهب سنی و یا زرتشتی و یا غیره پیدا شد که توانایی اداره دولت را بهتر از هرکس دیگری داشت و می توانست تنگناهای اقتصادی و سیاسی ایران را نسبتا به سامان برساند، آیا مطابق اعتقادات شما او حق دارد کاندید ریاست جمهوری بشود یا خیر؟ و اگر مردم او را تایید کردند و به او رای دادند آیا به عقیده شخص شما می تواند رییس جمهور ایران بشود یا خیر؟ ایا مناصب دولتی مختص به اظهار شیعه بودن است؟ مختص به اظهار مسلمان بودن است یا فارغ از عقیده هرکس، توانایی های اجرایی او سنجیده می شود؟
اگر بدون رو در بایستی به این سئوال ها جواب دهید، بسیار ممنون می شوم
Separation of church and state! This is the fundamental rule of democracy. This is what thousands years of history has proved! Why not to learn from the history!
Of course Mullah’s who are seeking for MONEY and POWER do not like this idea! ;-)
به نظر من، این حکومت و مهمتر از آن قانون است که باید از دین جدا باشد. قانون باید براساس دانسته های بشر متمدن و تجربه های تاریخی و اجتماعی کشور نگاشته شود و اصولا به جای پیروی از دستورات دینی و دادن اختیار به نهادهای دینی در همه زمینه ها حقوق انسانی و به قول مهندس موسوی مفاهیم جهانی همچون آزادی و عدالت را در برگیرد. در چنین قانونی هیچکس نمی تواند نایب خدا یا نماینده خدا روی زمین باشد. مذهبیون می توانند همچون هرکس دیگر در انتخابات کاندیدا شوند اما تخصص دینی و مثلا مرجعیت دینی نباید ملاک قضاوت و یا نظارت قرار گیرد. سکولاریسم به معنای جدائی قانون از دین را مورد توافق اکثریت ملت زخم دیده ایران می دانم. هدف من ، نام کشور: ایران نوع حکومت: جمهوری نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. قانون نوشته شده از روی مذهب را هم دیدیم و شنیدیم و زندگی کردیم که سنگسار و قطع دست و نظارت استصوابی و اعدام و ظلم به اقلیتها و دیه نصفه زنان و گشت امربه معروف و حجاب اجباری و خلاصه منشا بسیاری مشکلات است.
به اين ميگويند گفتمان سازي ! باريكلا به كلمه ! شما اگر تلويزيون داشتيد چه كار ميكرديد؟ خيلي خوبه كه مباحث روشنفكري در جامعه توسعه يابد ولي هيچكس ديگري را نفي نكند.
سبز بودن بيانگر روشهاي مشترك است ، نه اعتقادات مشترك.
دموكراسي روشي است مشخص براي رسيدن به اهداف نامشخص.
آیا دین یک چیز دیدنی، لمس کردنی یا هویتی خاص است مانند دیگر سازمانهای اجتماعی که ما بتوانیم با قوانین حقوقی برای آن تعیین تکلیف کنیم؟ سیاست چطور؟
مبحث سکیولاریسم به سازمان حکومتی به عنوان یک نهاد اجتماعی با ویژگی های حقوقی مربوط است و مدعی عدم دخالت باور های نهادهای دینی در نهادهای سیاسی است و به هیچ وجه منکر تاثیر باورهای دینی در عرصه اجتماع و سیاست نیست کما اینکه هیچ کس منکر تاثیرات شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در باورهای دینی نیست. دقت کنید که در کشورهایی که پیشتازان سکیولاریسم هستند یکی از روزهای تعطیل رسمی روز کریسمس و یا Good Fridayاست که دو روز مذهبی است اما با توجه به اینکه اکثریت مردمان این جوامع را مسیحیان تشکیل داده اند این چنین روزهای مذهبی از جانب نظام های سیاسی سکیولار پذیرفته شده است و هیچ کس هم آنها را در تناقض با اصول سکیولار نمی داند. یا هر کدام از کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا برای رای آوردن تلاش می کند توجهی خاص به کلیسا و مسیح نشان دهد تا آنجا که در دوره جورج بوبش پسر مدعی شدند که وی زمینه سازی برای ظهور مسیح می کنند!
از طرف دیگر یک اشتباه مفهومی بزرگ در جامعه ایرانی صورت گرفته که به طور کلی موجب شده بحث ها دراین باره به بیراهه برود.
دین در جامعه ما تحت تاثیر اسلام فقهی – بعد از دوران صفویه- فقط به معنی مجموعه ای از قوانین فقهی در نظر گرفته می شود، گویی اسلام هیچ نیست جز مقداری از قوانین حقوقی که اگر اجرا شد اسلام کامل اجرا شده است و اگر نشد باید فریاد وا اسلاما سر داد که مسلمانی نیست.
از طرف دیگر سیاست هم فقط به معنی دولت درنظر گرفته می شود و اگر مدیران و دست اندکارانش مسلمان بودند آنرا اسلامی می دانند و اگر کسی غیر مسلمان در آن جایی داشت، می شود غیر اسلامی. در حالیکه این برداشت ناشی از ناآگاهی نسبت به معنی و مفهوم واژگانی چون سیاست و دولت است، دولت سازمانی اجرایی است- بخوانید ابزار یا ماشین- برای اداره امور جامعه.
اما سیاست دامنه ای وسیع تر دارد که دولت فقط بخشی از آن است، البته در نظامهای توتالیتر مانند ایران امروز دولت آنقدر بزرگ شده که حضور آن در خانه ها و پستوها هم حس می شود چه رسد در دل نهادهای دینی، اما در دولتهای سکیولار دولتها فقط به اندازه همان امور اجرایی حداقلی قد و اندازه دارند, و پارلمانها تلاش می کنند که تا حد ممکن اختیارات را از دولتها بگیرندو به جامعه بدهند.
اگر دین را فراتر از تعدادی قوانین حقوقی که کوچکترین بخش دین است، بگیریم و دامنه آن را به ا خلاق و اعتقادات و فرهنگ جامعه تسری دهیم و سیاست را به معنی مجموعه تلاشهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بگیریم_ که درتعریف سیاست گفته شده است_ دین نه تنها از سیاست جدا نیست بلکه همراه و بخشی از سیاست است. از جانب دیگر نهادهای دینی هم مانند سایر نهادهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حق و حقوقی برابر برای تاثیر گزاری بر سیاست و حکومت خواهند داشت.
از اینها گذشته این چه رسمی است که ماداریم و سعی می کنیم از هر بهانه ای برای توی سر هم زدن و دعوا کردن استفاده کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درود بر مردم ايران
چرا در ايران يك نفر صحبت مي كند حرفش را به مردم ارجاع ميدهد؟
خودش تصميم مي گيرد بعد مي گويد حرف مردم اين است
نمیدانم چرا چند روزی است کلمه کامنت های مرا نمیگذارد از جمله کامنت همین مطلب امیدوارم سانسور نباشد ولی در هر حال خسته نباشید ممنون از خبررسانی هایتان . یاحسین میرحسین
بسم اللع الرحمن الرحيم. من هم مي فهمم كه «جدايي دين از سياست» عبارت درستي نيست اما راستش را بخواهيد «جدايي نهاد دين از نهاد سياست» هم درست نيست و در اين مورد نظر علي محمدي را – كه احتمالا دوست عزيز من هم هست – بيشتر مي پسندم. و اما دلايل من براي نادرستي عبارت «جدايي نهاد دين از نهاد سياست»:
1. در اين عبارت فرض بر اين است كه دين حتما بايد نهادمند باشد و چون مهمترين نهاد دين، طبقة روحاني و نهاد حوزه هاي علميه است، اين عبارت دست اين طبقه را از حكومت كوتاه مي كند.اما اولا دين فقط »نهاد دين» نيست. مثلا اگر كسي حتي مثل من معتقد به «اسلام بدون روحاني» باشد و بخواهد آموزش و پرورش را ديني كند، باز هم ستمي رفته است بر خيلي كسان و حتي بر دين.
2. از سوي ديگر اين عبارت ممكن است بد تفسير شود و حقوق دمكراتيك روحانيان را هم پايمال كند. مثلا حتي من كه معتقد به اسلام بدون روحاني هستم، معتقدم روحاني بودن نبايد مانع از كانديدا شدم و راي دادن و … شود در حالي كه عبارت فوق چنين معنايي را صراحتا يا دستكم تلويحا ميدهد.
اما پيشنهاد من كه خيلي شبيه نظر دوست احتمالي ام علي محمدي است، اين است كه اولاً حكومت نبايد از پيش a priori متعهد به يك دين يا هر عقيده اي باشد و همه تصميات بايد از مجاري دمكراتيك گرفته شود و ثانيا حتي از مجاري دمكراتيك هم هيچ حقي از هيچ اقليتي – خاصه اقليتهاي عقيدتي – نبايد زايل شود. مثلا نميشود با راي اكثريت تصويب كرد كه هيچ كس نبايد خلاف فلان عقيده حرفي بزند يا تبليغي بكند يا قلان دين، ساختگي است و كسي نبايد به آن معتقد شود و ….
همين جا بد نيست به اين سوال هم بپردازيم: آيا دولت ميتواند براي تبليغ دين يا عقيدة خاصي هزينه كند و مثلا از رسانه هاي دولتي ميتوان تبليغ دين كرد؟ واضح است كه در اين مورد بايد بدون تبعيض عمل شود پس يا بايد تبليغ همه اديان را دولت به عهده بگيرد كه تقريبا ناشدني است يا بايد بي طرفي پيشه كند و البته امكان داشتن رسانه را براي همه اديان و عقايد باز بگذارد.
پس هزينة نهادهاي ديني مثل مسجد و امام جماعت و متولي مسجد و جشنها و سوگهاي ديني از چه محلي تأمين شود؟ و نيز هزينة آموزش مطالب ديني به فرزندان مان (در غياب آموزش و پرورش ديني)؟ واضح است كه از جيب مومنان! ما خودمان بايد پول بدهيم و همه اينها را تأمين كنيم. (البته من كه معتقد به اسلام بدون روحاني هستم مسجدم خرج امام جماعت نخواهد داشت و امامت نمازهاي جماعت بر عهده مومن داوطلبي است كه از قبول ساير مومنان برخوردار باشد).
نه میرحسین پدرم 30 سال پیش گول خورد الان نتیجه کارش رو من دارم میبینم نمیخوام فردا بچم به من بگه اینم از جنبشتون
میرحسین دست از ایدئولوژی بردار مگه ما موش آزمایشگاهیم که شما بخواین صد سال دنبال حکومت ناب انقلابی محمدی باشین؟
به نظر من ميرحسين جنبش سبز را تعريف کرد و کاملا محق است که منشور آن را تهيه کند. تازه ميرحسين آنرا در معرض قضاوت عموم قرار داده است. اگر ميرحسين جنبش سبز را تعريف نميکرد الان اين جنبش وجود نداشت. ببينيد کار بسيار مهمي که ميرحسين کرد و به نظر من کار بسيار هوشمندانه اي بود اين بود که سعي کرد خواسته هاي حداقلي اکثريت ملت ايران را با صداقت تعريف کند و اين باعث شد که اکثريت ملت ايران از جنبش سبز حمايت کنند. مبارزه با يک ديکتاتوري که ارزشي براي جان مردمان قايل نيست کار ساده اي نيست و احتياج به اتحاد اکثريت ملت دارد. اگر ميرحسين شعارش را آزادي و ليبراليسم بدون در نظر گرفتن دين و مذهب قرار ميداد گرچه ميتوانست عده زيادي را هم جمع کند اما با کنار گذاشتن بخش قابل ملاحظه اي از جامعه که مذهبي هستند نميتوانست اتحاد کافي براي مبارزه با اين ديکتاتوري ايجاد کند. اگر ميرحسين شعارش را اسلام حکومتي و پيروي کورکورانه از رهبر قرار ميداد آنوقت هم عده بسيار کمي دور او جمع ميشدند. هنر ميرحسين اين بودکه توانست افراد مذهبي و غير مذهبي ، هنرمند و پژوهشگر ، کاسب و تاجر ، کارگر و کارفرما ، پولدار و فقير و… همه را متحد کند. حالا عده اي که ميخواهند يک شبه ره صدساله بروند ميگويند خوب اين خواستها خيلي حداقلي است و مثلا ما ميخواهيم قانون اساسي تغيير کند و اختيارات ولي فقيه يا محدود يا بطور کلي به رييس جمهور منتخب منتقل شود. بگذاريد بگويم خود من هم جزء کساني هستم که فکر ميکنم قانون اساسي حتما بايد مورد تجديد نظر قرار بگيرد اما…. من منشور ميرحسين را پذيرفتم و از آن حمايت ميکنم چونکه ميدانم اگر قانون اساسي بخواهد تغيير کند عده اي از ميلياردها دلار منافع که يا بصورت رانت يا بصورت گرفتن وام و يا در اختيار گرفتن اموال عمومي از آن بهره ميبرند محروم ميشوند و به قول آقاي سعيد مدني عده اي به خاطر چند دلار آدم ميکشندحالا شما چطور ميخواهيد بدون داشتن اتحاد با اين عده آدم سراپا مسلح دربيافتيد و آنها را قانع کنيد که از اين پولهاي رويايي چشم پوشي کنند ؟ ما نياز به اتحاد داريم و وقتي توانستيم به خواسته هاي حداقلي که حکومت قانون است برسيم آنوقت همه ميتوانند در فضايي آرام و مدني به بحث بپردازند . دانشگاهيان و روشنفکران سر فرصت و با دقت روي مشکلات قانون اساسي فعلي بحث کنند و روزنامه ها و جرايد با آزادي نظر مردم را منتقل کنند. در آن زمان ميتوان يک قانون اساسي بدون مشکل را تدوين کرد! اگر مثل اول انقلاب بخواهيم با عجله يک قانون اساسي ديگر بنويسيم چه تضميني وجود دارد که چند دهه ديگر به يک نوع ديگر ديکتاتوري مبتلا نشويم و يا استقلال کشورمان به خطر نيافتد؟
بسیار با علی محمدی موافقم .
باید در مورد این جمله بیشتر با مردم صحبت کرد تا درک بهتری از آن داشته باشند .
دین الهی پرهیزی و ستیزی هم خود نوعی دین است ! به نظر من به همان اندازه که استبداد دینی وحشتناک است از نوع غیر دینی آن هم میتواند باشد .
تنها راه جدایی هر نوع ایدئولوژی از قانون اساسی است . چه دینی 100 % چه غیر دینی 100% و چه هر چیز مهار کننده ای. نباید شخصی قداست الهی داشته باشد !
ترس از این است که بلایی که سر ملت بعد از 30 سال اومد باز هم بنوعی دیگر تکرار شود . به یاد داشته باشیم که 30 آینده تعابیر دیگری از این چیز که هم اکنون از جنش هست خواهد شد . همانطور که از جمهوری اسلامی شد . پس باید از هم اکنون فکر 30 سال بعد رو هم کرد .
به امید فردایی بهتر .